مجله کودک 431 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 431 صفحه 34

شاعر به بلندترین قلهها رفت و نتوانست سکة خورشید را به همراه آورد، شمشیری به دستش دادند تا به همراه سربازان، ده هزار سکه با خود به خزانه بیاورد. مردم، هرگز آن شاعر را از سربازان بازنشناختند. شمشیرها همان بودند و عشقشان به خون، همان. فرقی نمیکند که شمشیر در دست سربازی باشد یا شاعری. بهرام شاه در کنار خزانههای فراوانش، سیاهچالهای بسیاری هم داشت. مردانی که گمان میبردند باد و باران، سایة درختان، پتک آهنگران، و صدای خوش پرندگان از آنِ بهرام شاه نیست، جایشان در سیاهچالها بود. سیاهچالها، حفرههای فراموشی بودند. در سیاهچالها، رفتن بود، بازگشتن نبود. هر کس که اسیر سیاهچالی میشد، در نخستین روزها فریادی داشت و بعد نالهای؛ و آخر سکوت بود. سیاهچالها شمشیرهای نامریی بهرام شاه بودند. شمشیرهایی کُند که با کینة فراوان و بس آهسته فرود میآمدند و گذارشان از پوست و گوشت و خون، روزهای بسیار طول میکشید. در سرزمین بهرام شاه، در میان سربازان بسیار، صنعتگران بسیار، دهقانان بسیار، و چوپانهای بسیار، چوپانی بود که علی نام داشت. چوپان علی هر روز با گوسفندانش به دوردستترین مراتع میرفت؛ به آنجا که سربازان شاه را راهی نبود. علی، هیچگاه سکهای به خزانة بهرام شاه نداده بود؛ اما میدانست که آن روز خواهد آمد که دربرابر سربازان بهرام شاه قرار گیرد. چوپان علی به همه میگفت: «سکههایی که با رنج و کار به دست میآیند، نباید به سربازان سپرده شوند.» میگفت: «من هرگز سکهای به سربازان نخواهم داد؛ حتی اگر خونم را بریزند.» چوپان علی، بیوحشت، از Õ نام هواپیما: یاک ـ 1 (یاکوولین) Õ کشور سازنده: روسیه (شوروی سابق) Õ موتور: VK ـ 12 سیلندر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 431صفحه 34