مجله کودک 438 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 438 صفحه 8

قصّههایزندگیامامخمینی همسُفرهیکوچولو غروب روز 12 بهمن 57 بود. امام بعد از سالها دوری، به وطن برگشته بود. بعد از آن سفر طولانی و یک روز پُرکار و پرهیجان، امام بسیار خسته و گرسنه بود و چون تا آن ساعت هم غذایی نخورده بود، به کسانی که در کنارش بودند، گفت: «یک غذای خیلی ساده به من بدهید.» اطرافیان آقا، به سرعت رفتند و شام سادهای برای ایشان حاضر کردند. امام از چند ساعت پیش فرموده بود: «حالا که من در اینجا هستم، بگویید یک عده از اهل خانواده و فامیل بیایند تا آنها را ببینم.» پیغام امام به نزدیکان رسید و خیلیها برای دیدن ایشان آمدند؛ خواهر بزرگ امام، فرزندان برادرشان، پسرخالهی ایشان، آقای مستوفی کمرهای و چند نفر دیگر... همه با خوشحالی در کنار امام، سرسفره نشسته بودند و آمادهی خوردن یک شام ساده، در کنار امام! در این وقت امام چشمش به پسرک پنج سالهای افتاد که مرتب دوروبرش میچرخید و یک لحظه از امام دور نمیشد. این پسر کوچک، نتیجه* ی برادر بزرگ امام، حضرت آیتالله پسندیده، بود. امام با مهربانی به بچه نگاه کرد و از مهمانها پرسید: «ببینم، این بچه چی میخواهد؟» مادر کودک، خانم مریم کشاورز، که در بین مهمانها بود، نزدیک رفت و با احترام گفت: «آقا، شما را دوست دارد و میخواهد پهلوی شما بنشیند. اما گربه پلنگی لاکپشتی، نوع دیگری از گربه پلنگی است که در دسته گربههای موبلند قرار میگیرند. سایه روشن و رنگ پوشش بدن گربه، سبب این نامگذاری شده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 438صفحه 8