
کاش اصلا اسم قرمه سبزی را نیاورده بودم خداجان، تو که اینقدر بزرگی، خودت کمکم کن. یه جوری به این بابام بگو اینقدر
قرمه سبزی قرمه سبزی نکنه. آخه من چکار کنم؟
بابا: «یعنی کیه این وقت شب؟ فکر کنم همسایهها
قرمهسبزی خوشمزه تورو بو کشیدن و خودشون رو
دعوت کردن. بلندشو برو در رو باز کن عزیزم.»
ناهید خانم بود با یک سینی پلو و قرمه سبزی.
میگفت میدانم که خودت هم پختهای اما گفتم
یک کم هم از غذای من بچشید... من هم همه
چیز را تندتند برایش تعریف کردم...
ناهید خانم (بعد از زدن یک چشمک):
«اشکالی نداره. این غذا را
یواشکی ببر تو آشپزخانه
و بریز توی ظرفهای
خودتان و به بابایت هم
بگو که خودت پختی.»
حنانه: «ولی این
دروغگوئیه و بابام اصلا از
دروغ خوشش نمیاد.»
ناهید خانم «بعد از زدن
یک چشمک دیگر):
«مصلحتآمیزه، با من.
مگر نه این که ما خانمها
باید هوای همدیگر را
داشته باشیم؟ زود باش
دیگه. الان بابات میاد و
میفهمهها.» (چشمک سوم)
خدا چه کارهای زیادی را بلد است انجام دهد. همهاش توی دلم خدا خدا میکردم تا
یک جوری که خودم هم نمیدانستم چه جوری است کارها درست شود. به همین که
آبرویم زیاد نرود راضی بودم اما نه تنها آبرویم اصلا پیش بابایم نرفت بلکه کلی هم
پیشش سربلند شدم. شب خیلی خیلی خوبی بود.
میخوردیم و بابا هی از دستپخت من تعریف...
بابا: «دستت درد نکنه دختر. اصلا فکرش رو
نمیکردم که حنانهی کوچک من...»
و من توی دلم میگفتم که دست
ناهید خانم درد نکند.
حنانه: «باباجون،
مواظب انگشتات باش.»
گربه موکوتاه انگلیسی
میگویند حدود دوهزار سال پیش رومیها این نوع گربه را در جزیره انگلیس رها کردهاند. گربه انگلیسی آرام و خونسرد است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 438صفحه 39