مجله کودک 442 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 442 صفحه 14

اسبِرنگینکمان نویسنده: مجیدشفیعی قسمتآخر اسب گفت: نور که خوردنی است! من می‏خواهم نور بخورم؛ نور! نور گفت: خوب بخور! ولی من که یکی نیستم؛ هفت تا هستم! اسب گفت: پس کو؟ کجایی؟ بقیه ات کجاست؟ نور گفت: بگذار باران ببارد؛ به تو می گویم. اسب: کی باران می بارد؟ خوب الان بگو؛ چه دلیلی دارد؟ نور گفت: الان هوا صاف و آفتابی است و تو هم که کاری نداری. پس صبر کن و منتظر باش. خودت خواهی دید. اسب: یعنی اگر باران ببارد؛ معلوم می شود؟ نور گفت: بله! من باران می خورم؛ می شوم؛ نور باران خورده! باور نمی کنی برو از قطره های باران بپرس! اسب گفت: قطره های باران کجا هستند؟ نور گفت: خودت می بینی؛ صبر داشته باش. اسب گفت: تا کی؟ نور گفت: تا وقتی که من بروم! رنگ بسیاری از فلامینگوها، صورتی است. زیرا میگو و جلبک هایی که این پرنده می خورد، صورتی رنگ است و این رنگ، رفته رفته در بافت پوست پرنده رسوب می کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 442صفحه 14