
-: «آقا پسر دست نزن. نیم ساعت
دیگه همه را برای شام صدا میکنن.»
-: «خواستم ببینم توش جوجه...»
-: «جوجهها را آخر از همه کباب
می-کنن. برو بشین پیش بقیه.»
-: «اینها هم بد نیستها. چقدر
اشتهاآوره. ولی باید مقاومت کرد.
من که میخوام به تلافی عروسی قبلی
فقط فقط جوجه کباب میل کنم.»
عجبا: «بعضی وقتها چقدر
تصمیمگیری در زندگی
مشکل است. آدم بر سر
دو راهی میماند. یا بهتر
بگویم بر سر سه راهی.
مشکی، نارنجی یا سفید؟
وقت شام کدام رنگش را
باید انتخاب کرد؟
پویا: «اون یکی بهتره.»
سامان: «به نظر من...»
امیر: «اما به نظر من
هر دوش باید خوشمزه
باشه. ولی من که
تصمیمم رو گرفتم. از
اینها نمیخورم هیچ،
حتی با شامم نوشابه
هم نمیخوام بخورم.»
سامان: «چی کار میکنی؟ چرا هی اندازه
میگیری. خب یکیش رو وردار دیگه.»
امیر: «دنبال بزرگترین موز می-گردم.
خودم که نمیخوام بخورم. برای یک نفر
دیگه میخوام. نقشههایی دارم.»
امیر: «آقای محترم آشپزخانهتان کجاست؟»
-: «چیزی میخوای بگو تا برات بیارم.»
امیر: «خیر، با جناب سرآشپز کار دارم.»
-: «آقا پسر چی میخوای؟
اینجا که جای مهمانها
نیست. لطفا بفرمایید،
بفرمایید توی سالن.»
امیر: «با جناب آقای
سرآشپز کار دارم.»
-: «کارت را به من بگو.»
-: «عرض خصوصی با ایشان داشتم.»
در مسیر زندگی باید
از پیچ و خمهای
بسیاری گذشت.
تا به مقصد برسی
باید از مراحل
زیادی بگذری.
خیلیها هستند
که هی سؤال از
تو میپرسند...
هرچند پنگوئن بال پرواز ندارد، اما هنگام شنا، به خوبی از بال های خود برای شناکردن استفاده می کند. او با سرعت زیاد، صید را شکار می کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 442صفحه 37