
قسمت دوم
امیرمحمد لاجورد
آقا دزده، چی دزدیده؟!
هفته پیش دیدیم که محمودآقا کلی عذرخواهی و اظهار شرمندگی کرد تا توانست به اتفاق پیش آمده، سروسامان دهد. هر چه سبحان...
بالا و پایین پرید تا به او ثابت کند آن کسی که دستگیرش
کرده دزد است. محمود آقا باور نکرد. بعد از رفتن آن آقا از
مغازه هم، محمودآقا به سبحان کلی غر زد و گفت که بعد از
مدتها کار کردن و مراوده داشتن با مردم میتواند با یک
نگاه به چشمهایشان، آنها را بشناسد و در نهایت هم گفت
که سبحان اشتباه کرده است. اما سبحان هنوز معتقد بود که
اشتباه نکرده است. این بود که به سرعت از مغازه بیرون دوید
و کوچه به کوچه به تعقیب آن آقا پرداخت تا اینکه بالاخره در یک فرصت مناسب
سبحان:
«آهای آقاهه،
صبر کن ببینم.
فکر کردی
میتونی
قِسِر در بری؟»
آقا: «ای بابا،
بازم شما؟ چرا
دست از سر من
برنمیداری
آقا پسر؟»
سبحان: «زود
بگو چی تو اون
جیبت داری؟....
چی بلند کردی؟ با اون قیافت ممکنه بتونی سر
محمودآقا رو گول بزنی ولی من زرنگتر از این حرفام.»
آقا: «من چیزی برنداشتم، چرا فکر میکنی که من
دزدم؟ هر چی خواستی بهم گفتی و منم هیچی
نگفتم، بسه دیگه، اگه میخوای تفنگ بازی و دزد و
پلیس بازی کنی برو با هم سن و سالای خودت بازی
کن، چرا به من گیر دادی؟»
سبحان: «بازی؟ فکر کردی که با این حرفا میتونی
حرف رو عوض کنی؟ بهت نشون میدم یه کره چقدر ماست میده، یا اون چیزی رو که برداشتی، زود، با زبان خوش پس بده، و یا این که...
نمای عقب خودرو لانچیا
مجلات دوست کودکانمجله کودک 448صفحه 38