مجله خردسال 122 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 122 صفحه 4

گرومبی، آدم آهنی کوچولو سرور کتبی گرومبی یک آدم آهنی بود. او از آهن درست شده بود. گرومبی خیلی سنگین بود.آن قدر سنگین که­وقتی به دنیا آمد، از دست مادرش افتاد زمین و گرومبی، صدا کرد. برای همین اسمش را گرومبی گذاشتند. خوب شد که سر و بدنش از آهن بود وگرنه موقع افتادن سرش می­شکست و پیچ و مهرههـایش بیرون می­ریخت. یک روز مادربزرگ گرومبی به خانه­ی آنها آمد. مادر بزرگ گرومبی هم یک آدم آهنی بود. او دو گیس آهنی داشت بـا یک کفش آهنی و یک عصای آهنی. یـک عینک آهنی هم به چشمهایش زده بود. گرومبی به مادربزرگش می­گفت بی­بی آهنی.گرومبی تا مادربزرگ را دید پرید توی بغلش و گفت: «بیب ... بیب ... بیا جوجه­ام را ببین.»گرومبی یک جوجه آهنی داشت. جینگ جینگ ... جینگ جینگ ... این صدای جوجه آهنی بود. گرومبی جوجه آهنی­اش را به مادر بزرگ نشان داد. مادربزرگ خندید و جوجه را ناز کرد. جوجه به گیس مادربزرگ نوک زد. مادر بزرگ گفت: «بوب ... بوب ... چه جوجه­ی شکمویی! خیال می­کند گیس من خوراکی است.» گرومبی جوجه­اش را به گوش مادربزرگ نزدیک کرد: جینگ ... جینگ ... مادربزرگ گفت: «گرومبی، این کار را نکن.گوشم درد می­گیرد.» اما گرومبی جوجه را بیشتر به گوش مادربزرگ نزدیک کرد. مادربزرگ ناراحت شد و گوشهایش را گرفت. مامان گرومبی آمد و جوجه را توی سبد سر جایش گذاشت.گرومبی، دست آهنی­اش را به دیوار کشید و دیوار را خط خطی کرد. مادربزرگ گفت: «وای ... ببین چه کار می­کند. روی دیوار خط می­کشد.» مامان گرومبی یک دفتر نقاشی به او داد، اما گرومبی نمی­خواست نقاشی کند. گرومبی چرخی توی اتاق زد.بعد نشست و به شکمش نگاه کرد. شکمش پر از پیچ بود.گرومبی یک آچار برداشت و پیچهای شکمش را چرخاند. مادربزرگ داد زد: «بوب ... بوب ... نکن! حالا خودت را زخمی می­کنی.» اما گرومبی پیچهای شکمش را یکی یکی باز کرد. هر چی سیم توی شکمش بود بیرون ریخت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 122صفحه 4