نقد درون گفتمانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1387

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افروغ، عماد

نقد درون گفتمانی

نقد درون گفتمانی

‏ ‏

(مصاحبه با دکتر عماد افروغ)

‏ ‏

‏ ‏

اشاره: دکتر عماد افروغ از چهره های شناخته شده در حوزه جامعه شناسی است که برای اولین بار در انتخابات مجلس هفتم وارد عرصه سیاسی کشور شد و توانست به عنوان نماینده تهران وارد مجلس هفتم شود. وی سه سال پیاپی به عنوان رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس انتخاب شد. افروغ اینک می گوید که دیگر قصد بازگشت به عرصه سیاسی و اجرایی کشور را ندارد و علاقه مند است که فقط در عرصه علم و دانشگاه به جامعه خدمت کند. انجام کارهای پژوهشی و ورود به عرصه نظریه پردازی از آرمانهای دکتر افروغ است که بعد از اتمام مجلس هفتم این فرصت را به دست آورد و در حال حاضر به عنوان مدیر گروه علم و دین در پژوهشگاه علوم انسانی به تحقیق، پژوهش و تدریس مشغول است. وی همچنین در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاههای صنعتی شریف و تربیت مدرس تدریس می کند. در ادامه مصاحبه اختصاصی خبرنگار «حضور» را با دکتر عماد افروغ ملاحظه می فرمایید.

‏* * *‏

حضور: امام خمینی معتقد بودند که ریشه بسیاری از تحولات، تحول در فرهنگ یک کشور است و تا فرهنگ ملتی اصلاح نشود آن ملت اصلاح نمی شود. شما در این زمینه چه تحلیلی دارید؟

دکتر عماد افروغ:‏ امام برحسب ارزشی که برای تفکر و اندیشه انسان قائل بود جایگاه بلندی را برای فرهنگ و مؤلفه های آن تعریف می کرد. سرنوشت جامعه را نوع نگاه و تفسیر آن جامعه از جهان و ارزشهای بر آمده از این نوع تفسیر رقم می زند. امام از صبغه صدرایی، فلسفی، عرفانی و کلامی خاصی برخوردار بود. امام حکیمی است که در راستای شریعت اسلامی وظایف سیاسی را ‏


‏عهده دار شد. هدف اصلی امام تربیت انسان در عالم سیاست بود. او همیشه اولویت و اصالت را به فرهنگ می داد. جدا از این نگاه جوهری که امام به فرهنگ داشت با یک نگاه دقیق تاریخی می توان به استناد فرمایشات امام به نقش فرهنگ در جامعه دست پیدا کرد. جامعه ما یک جامعه فرهنگی است. امام نسبت به استعمار فرهنگی، تهاجم فرهنگی و استحاله فرهنگی خیلی حساس بودند. وجه عمده ای از آسیب شناسی هایی که امام از زمان رضاخان داشتند مربوط به انحراف و فاصله گیری از فرهنگ شرق بود.‏

‏امام بارها تأکید کردند که به خود شرقی تان برگردید. هر جا که امام سخن از اصلاح فکر کردند منظورشان اصلاح آن فرهنگی بود که از زمان رضاخان در جامعه ایران گسترش پیدا کرده بود. منظور امام اصلاح فرهنگ گذشته نبود. به اعتقاد بنده ما باید فرهنگ رضاخانی و پهلوی را فهم کنیم و سپس مبانی و عناصر آن را هم درک کنیم تا متوجه شویم که امام در چه بستر تاریخی به این مطلب اشاره کرده اند. رضا خان تلاش می کرد تا یک انسان بی هویت و بیگانه با خویش را در کشور به وجود آورد، انسانی که خودش نباشد و اسیر پندارهای واهی و غلط باشد. رضاخان نوعی از خودبیگانگی ریشه دار را در جامعه ایجاد کرده بود که همین موضوع یک واکنش فرهنگی ایجاد کرد. می توان با قاطعیت گفت که یکی از عوامل ظهور انقلاب اسلامی همان بحران هویتی بود که در اثر سیاست های فرهنگی رضاخان ایجاد شد. مردم تاب و توان بی تفاوتی در برابر تحقیر را نداشتند و در برابر این موج گسترده و چند لایه حقارت ملی واکنش نشان دادند.‏

‏ ‏

حضور: تعریف شما از فرهنگ چیست و آن را شامل چه مؤلفه هایی می دانید؟

دکتر افروغ:‏ من به عنوان یک شاگرد جامعه شناسی، فرهنگ را در یک معرفت مشترک تعریف می کنم که این معرفت مشترک از سه ویژگی قابلیت یادگیری، قابلیت انتقال و قابلیت اشتراک برخوردار است و چند مؤلفه دارد که این مؤلفه ها از نظر طولی با هم در ارتباط هستند. این مؤلفه ها شامل جهان بینی، ارزشها، الگوهای رفتاری و نمادها می باشد. اینها عناصر جدا از هم نیستند بلکه یک ارتباط طولی با هم دارند و وزن آنها یکسان نیست.‏


‏وزن جهان بینی به مراتب از وزن سه مؤلفه دیگر بیشتر است. اولویت اول جهان بینی، اولویت دوم ارزشها، اولویت سوم الگوهای رفتاری و اولویت چهارم نمادها می باشد. نمادها قرار است که معرف لایه های زیرین باشند. اما وزن لایه های زیرین را ندارد. این نگاه فلسفی و منظومه ای دستاوردهایی دارد و باعث می شود که ما از شکل گرایی و قالب گرایی دور شویم و با یک نگاه محتوا گرایانه و جوهر گرایانه به پدیده ها نگاه کنیم و اسیر فرمالیزم و شکل گرایی رایج نباشیم.‏

‏ ‏

حضور: تحلیل شما از تهاجم فرهنگی چیست و برای مقابله با تهاجم فرهنگی چه راهکارهایی را پیشنهاد می دهید؟

دکتر افروغ:‏ تهاجم فرهنگی یک واقعیت است. برای بررسی دقیق تهاجم فرهنگی در ایران باید فلسفه وجودی کودتای رضاخان را بررسی کنیم. فلسفه کودتای رضاخان آن بود که نظام سرمایه داری به این نتیجه رسیده بود که باید منافع خودش را در سطح اجتماعی مستقر کند. دیگر زمان آن گذشته بود که سرمایه داری با چند ارتباط تجاری و اقتصادی بتواند خودش را از تضادهای سه گانه درونی نجات دهد. سرمایه داری می بایست به تولید فضایی اهتمام می ورزید و این تولید فضا یا پیرامونی کردن کشورهای مختلف مستلزم سه وجه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بود. بعد سیاسی آن این بود که با یک کودتای سیاسی می توان ساخت سیاسی وابسته را به وجود آورد و از طریق این دولت وابسته یک رابطه مرکز ـ پیرامونی را در بین آن کشورها به وجود آورد تا منافع اقتصادی خود را از طریق استثمار و بهره کشی از ملت ها به دست آورد. اما حیات اجتماعی نمی تواند فقط بر اساس دو ضلع اقتصادی و سیاسی مستقر شود. ضلع سومی وجود دارد که فکر، ایدئولوژی و فرهنگ است. استعمار می بایست به تحول در ضلع سوم هم اهتمام می ورزید که بحث دگرگونی در فرهنگ ایرانی را در دستور کار خود قرار داد و این دگرگونی فرهنگی از روشهای گوناگونی از جمله رسانه ها، مجله ها، کتب و دانشگاهها انجام شد. می بایست یک انسان جدید تربیت می شد. اگر دولت پهلوی از طریق ساخت سیاسی می توانست منافع اقتصادی غرب را تأمین کند دیگر نیازی به کشف حجاب نبود. تحولات فرهنگی می بایست انجام می شد چون‏


1150

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‏فرهنگ به جا مانده از زمان ماقبل پهلوی به عنوان یک عنصر مقاوم عمل می کرد. برای آنکه هسته مقاومت را از بین ببرد دست به یک سری تحولات فرهنگی زد. رضاخان انواع و اقسام تحولات را با توجیهات مختلف اجرایی کرد. بنابراین تحولات فرهنگی بیگانه و مرتبط با کودتای رضاخان و پهلوی را نباید نادیده گرفت. حضرت امام از این موضوع خیلی نگران بودند و همیشه در مورد دانشگاه می گفتند که دانشگاه یا غرب زده یا شرق زده تربیت می کند، افرادی که با فرهنگ خودی و فرهنگ دینی ما بیگانه هستند.‏

‏ما به تهاجم فرهنگی اعتقاد داریم اما در این زمینه حرف هایی برای گفتن وجود دارد. ما معقتد هستیم که انقلاب اسلامی خودش یک بسته تهاجمی فرهنگی است. وقتی که ما از این بسته تهاجمی غافل می شویم خواه ناخواه باید منتظر بسته تهاجمی دیگری باشیم که به سراغ ما بیاید و ما ‏


‏در داخل مرزهای خودمان با آن مقابله کنیم. به اعتقاد من انقلاب اسلامی باید تهاجم خود را انجام می داد. این تهاجم یک تهاجم سخت افزاری نیست بلکه صرفاً یک تهاجم نرم افزاری است. ما می بایست پیام های جهانی و قابلیت های انقلاب اسلامی را خوب فهم می کردیم و سپس آن را صادر می کردیم. ما می بایست در یک بستر مناسب با فیلسوفان عالم به بحث می نشستیم. ما نباید قابلیت های انقلاب اسلامی را صرفاً به عزت طلبی و استقلال طلبی محدود می کردیم. البته این یکی از وجوه مهم جهانی انقلاب اسلامی است اما انقلاب اسلامی وجوه جهانی دیگری هم دارد که می توان به خداگرایی در ساحت خردورزی و معنویت در ساحت روابط اجتماعی اشاره کرد. جهان تشنه این پیام هاست و یکی از عواملی که باعث شد انقلاب اسلامی پیروز شود همین عطش و تشنگی عالم نسبت به معنویت و خدا گرایی بود. ما این مسائل مهم را در دستور کار خود قرار ندادیم و انقلاب اسلامی را محدود به ایران کردیم و برای صدور نرم افزاری آن کار خاصی انجام ندادیم. به اعتقاد من تهاجم فرهنگی یک واقعیت است و قابلیت های تهاجمی انقلاب ما هم یک واقعیت است. وقتی که به این واقعیت ها توجه نکنیم باید درون مرزهای خودمان به مقابله با این تهاجمات برخیزیم. من اصلاً این شرایط را نمی پذیرم چون حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند که ذلیل است قومی که در درون خانه خود به دفاع از خانه خود می پردازد. اگر ما طرح مشخصی برای تهاجم فرهنگی ارائه کرده بودیم و شرایط را برای تهاجم نرم افزاری انقلاب خود فراهم می کردیم امروز لازم نبود که شاهد تهاجم فرهنگی بیگانه باشیم. امروز آنها بودند که در برابر ما خاکریز می زدند هر چند که آنها در برخی عرصه ها و برخی شرایط در مقابل انقلاب اسلامی خاکریز زدند اما به نظر من، ما در عرصه فرهنگ کماکان منفعلانه عمل می کنیم و یکی از دلایل مظلومیت فرهنگی ما از نظر مقام معظم رهبری به همین معناست. ما باید آنقدر جامعه را در داخل واکسینه و قوی کنیم که در برابر این تهاجمات براحتی آسیب پذیر نباشد. میزان واکسینه شدن جامعه بستگی به سیاست های فرهنگی دولت دارد. کار فرهنگی مانند کار امنیتی و اقتصادی نیست و به رویکردهای اقناعی، تشویقی و عاطفی نیاز دارد و به زمینه سازی برای بروز تراوشات و شهودات نیاز دارد. به نظر می رسد که در این زمینه غفلت هایی صورت گرفته است. من معتقد‏


‏هستم که کار بزرگی که بعد از انقلاب اسلامی انجام دادیم این بود که ساخت سیاسی مستقلی ایجاد کردیم و در حال حاضر مستقل ترین کشور دنیا هستیم اما آن انتظاری که در بحث فرهنگ و اقتصاد داشتیم کماکان تأمین نشده است. این موضوع اصلاً قابل قبول نیست و کسانی که در این زمینه کوتاهی کردند قابل بخشش نیستند به دلیل اینکه فرصت های بسیار خوبی را از انقلاب اسلامی گرفته اند. امیدوار هستم که مسئولین با بصیرت و آگاهی بیشتر به سوی یک تحول فرهنگی ریشه دار و تحول اقتصادی مبنایی متناسب با مبانی معرفتی و صبغه فرهنگی و فلسفی انقلاب اسلامی حرکت کنند. به اعتقاد من، ما باید امام را به عنوان یک آرمان حقیقت گرایانه بپذیریم نه به عنوان ریسمانی برای رسیدن به منافع و مصالح جناحی و شخصی.‏

‏ ‏

حضور: شما گفتید که در عرصه فرهنگی در طی 30 سال گذشته کم کاری های زیادی صورت گرفته است به اعتقاد شما در شرایط حاضر تا چه اندازه برای جبران آن کم کاری ها می توان تلاش کرد و آیا این تلاشها می تواند مؤثر باشد؟

دکتر افروغ:‏ اولاً باید این بسته فرهنگی انقلاب اسلامی را فهم کرد. باید آن را تئوریزه کرد و به ابعاد فلسفی آن پی برد. باید نسبت انقلاب اسلامی را با هویت ایرانی فهم کرد و آن را در مقابل هویت ایرانی قرار نداد. باید در سطح داخلی به بازنمایی و تعریف هویت پرداخت و اینکه وحدت در عین کثرت است. باید از قالب گرایی پرهیز کرد و علاوه بر فهم انقلاب اسلامی باید درک مناسبی از آسیب هایی که طی 30 سال گذشته رخ داده است داشته باشیم. به نظر من، ما باید ‏


‏انقلاب اسلامی و هویت اسلامی را به خوبی بشناسیم، پس بر اساس آن درک و آن بینش و این آسیب شناسی حرکتی را با نقشه و مهندسی سامان بدهیم. باید بدانیم که به کجا می خواهیم برویم، وضع مطلوب را شناسایی کنیم و وضع ایده آل را هم مشخص کنیم. سپس با یک نقشه راهبردی، استراتژیک و دقیق و با گامهای حساب شده و از روی برنامه به سمت مطلوب حرکت کنیم. به اعتقاد من کماکان این فرصت و توفیق وجود دارد که کاستی ها را جبران کنیم. تا انقلاب اسلامی زنده است این فرصت ها و امیدها زنده است. تا نقد درون گفتمانی وجود دارد این فرصت برای جبران زنده است. اگر خدای ناکرده بنا به دلایلی فرصت را برای نقدهای برون گفتمانی فراهم کردیم و اجازه دادیم که که نقدهای برون گفتمانی وارد عرصه رسمی ما شوند، آن وقت است که باید احساس خطر کرد. به نظر من کماکان نقد درون گفتمانی و گفتمان انقلاب اسلامی زنده است. گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان یک پروژه ناتمام در لابه بلای مواجهات و مطالبات روشنفکران ما مشهود است. خلاصه باید قابلیت های انقلاب اسلامی را فهم کرد سپس انقلاب اسلامی را آسیب شناسی کرد که طی این سه دهه چه اتفاقاتی افتاده است. دیگر نمی توان باری به هر جهت حرکت کرد. دیگر از انقلاب اسلامی پذیرفته نیست که پس از گذشت 30 سال کورمال کورمال و بر اساس آزمون و خطا حرکت کند. با توجه به آن سابقه، آن قدمت، آن تمدن کهن و آن روایات اسلامی دیگر از ما پذیرفته نیست که نگاه هیجانی و احساسی داشته باشیم و به رویکردهای متحجر گرایانه، ظاهر گرایانه و جمود گرایانه ای که به خاطر نابودی آنها انقلاب شکل گرفته حرکت کنیم. ما باید با تمسک به این رویکردها انقلاب اسلامی را سامان بدهیم. علما، روشنفکران و مقامات ما باید احساس خطر کنند و برای حل این مشکل چاره اندیشی کنند.‏

‏ ‏

حضور: موضوع تفاوت ارزشها بین نسل های انقلاب یک موضوع مهم می باشد. به اعتقاد شما دلایل اصلی وجود این تفاوتها چیست و چرا بین نسل اول انقلاب و نسل های بعدی وجه اشتراک زیادی وجود ندارد؟

دکتر افروغ:‏ من تحقیقاتی را که در این خصوص انجام شده مطالعه کرده ام و خودم هم به‏


‏طور مستقیم و غیرمستقیم برخی کارهای تحقیقی در این زمینه انجام داده ام و تاکنون به این نتیجه نرسیده ام که نسل کنونی کاملاً با نسل انقلاب بیگانه باشد. ممکن است سلسله مراتب ارزشی نسل ها عوض شده باشد اما مبنای این سلسله مراتب یکی است. برای نسل جدید ارزشهای اقتصادی تقدم دارد و برای نسل قدیم ارزشهای سیاسی و فرهنگی در اولویت بود. البته جان فشانی ها و از خودگذشتگی ها در اوایل انقلاب طبیعی است چرا که شرایط اوایل انقلاب و شرایط جنگی اقتضائات خاص خودش را دارد. با یک تحقیق ژرفانگر معلوم می شود که اگر خطری جامعه را تهدید کند این جوان امروز همان جوان دیروز است. ممکن است نمادهای جوان امروزی مانند نمادهای یک جوان اول انقلاب نباشد اما نماد در فرهنگ وزن لایه های زیرین را ندارد. نماد در عین اینکه بایستی معرف لایه های زیرین باشد اما وزن آن لایه ها را ندارد. مهم این است که نمادهای متعدد در خدمت یک هویت واحد باشند. باید جوان را به این سمت هدایت کرد که فرم اصالت ندارد و ما دنبال نوعی وحدت در همین کثرت هستیم یعنی در کنار قالب ها، فرم ها و نمادهای متکثر یک ریسمان وحدتی وجود داشته باشد و اگر وجود ندارد درباره آن باید اهتمام بیشتری ورزید. البته این به این معنا نیست که ما در انتقال ارزشهای انقلاب به نسل جدید کم کاری نکرده ایم یا توفیق داشته ایم. به اعتقاد من در این زمینه کوتاهی های زیادی صورت گرفته است. در ‏


‏اوایل انقلاب اسلامی جوانان میدان دار اصلی انقلاب بودند و اگر می خواستند جوانی را جذب کنند با یک تور اخلاقی و با صداقت کامل به سراغ آن جوان می رفتند. هدف اصلی آنها در برقراری ارتباط با جوان هدایت، ارشاد و نصیحت آن جوان بود اما بعد از انقلاب اسلامی این نگاه تربیتی، اخلاقی و صادقانه به یک نگاه ابزاری و سیاسی تبدیل شد. ما به جوان به عنوان یک ابزار نگاه کردیم و وی را مانند یک کالای سیاسی مورد توجه قرار دادیم. خود این قضیه ما را در انتقال این ارزشها و آرمانها با مشکل مواجه کرد؛ یا اینکه اعتنایی به جوان نشد و جوان فراموش شد. بی اعتنایی به جوان همان بی اعتنایی به مردم است چون بیشترین تعداد جمعیت ما را جوانان تشکیل می دهند. اگر به جوان توجه شد برای کسب رأی بود یعنی از جوان استفاده ابزاری و سیاسی شد. به نظر می رسد که باید نوع نگاهمان به جوان را تغییر دهیم و یک نگاه محتوایی و هدف گرایانه به جوان داشته باشیم. جوان صرفاً طریقت و ابزاریت ندارد بلکه موضوعیت هم دارد. هیچ صنف یا مسلکی نباید مورد استفاده ابزاری قرار گیرد.‏

‏ ‏

حضور: تحلیل شما از تحولات فرهنگی طی سه دهه اول انقلاب اسلامی چیست؟ و نیز به نظر جنابعالی شرایط فرهنگی کشور طی 30 سال اخیر در مقایسه با شرایط موجود در رژیم پهلوی چه تفاوتهایی دارد؟

دکتر افروغ:‏ من در کل انقلاب اسلامی را یک تحول فرهنگی می دانم و آن را صرفاً یک حادثه اجتماعی یا سیاسی نمی بینم. اینکه انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و منشأ یک سری تحولات مثبت در عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شد خود حکایت از یک توفیق فرهنگی است. البته به نظر می رسد متناسب و متناظر با آن اهداف بلندی که از انقلاب انتظار داشتیم تحولات لازم رخ نداده است. با استفاده از یک آسیب شناسی فرهنگی و عطف به ارزشهای موجود و ارزشهای مطلوب متصور در چهار لایه فرهنگ، ارزش، الگوهای رفتاری و نمادها می توان انقلاب اسلامی و هویت ایرانی را مورد بررسی قرار داد. در واقع با معیار انقلاب اسلامی و هویت ایرانی و چهار لایه ذکر شده می توان مشخص کرد که ارزشهای موجود تا چه اندازه با‏


1164

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‏ارزشهای مطلوب مورد تصور تطابق دارند. من دوره های جمهوری اسلامی را به چهار دوره تقسیم کرده ام: 1ـ اول انقلاب تا پایان جنگ 2ـ پایان جنگ و دوران سازندگی 3ـ دوره توسعه سیاسی و اصلاح طلبی 4ـ دوره اصول گرایی و شرایط کنونی. من از دوران اول که تا پایان جنگ ادامه داشت به عنوان گفتمان اصول گرایی اولیه یا نقد درون گفتمانی یاد کرده ام. این دوره دارای چند ویژگی است. در این دوره در مقایسه با دوره های بعد شاهد بیشترین نقد درون گفتمانی هستیم. یعنی اگر تفاوت و اختلافی وجود دارد عطف به تفسیرهای متفاوتی است که از ارکان و مبانی انقلاب اسلامی ارائه می شود. در این دوره به انقلاب اسلامی وفادار و ملتزم هستند اما در دیدگاهها ممکن است تفاوتهایی دیده شود. در این دوره در روش اختلاف وجود دارد اما در مبنا اختلافی وجود ندارد. ویژگی دیگر دوره اول این است که بین هویت دینی و هویت ملی یک تعارض وجود دارد. برخی از ایران گراهای ما اصرار بر ایرانیت می ورزیدند و برخی از دین داران هم بر اسلامیت اصرار می ورزیدند و طوری به نظر می رسید که انگار دو قلمرو جداگانه وجود دارد در حالی که اینگونه ‏


‏نبود و دین داری عنصر تقویت کننده هویت ایرانی ما بود. در این دوره فرم و محتوا به صورت واحد دیده می شود اما این محتوای واحد را در قالب یک فرم و نماد واحد جستجو می کنند که یکی از اشکالات این دوره است در حالی که نماد می تواند متکثر باشد اما معنا واحد باشد. اینکه نماد و معنا با هم واحد باشد حکایت از یک تصلب شکلی نمادین است که خود می تواند تعارض فرهنگی و هنری داشته باشد.‏

‏در پایان جنگ به یک سمت و سویی رفتیم که می توان از آن به پراگماتیسم یا ابزارگرایی یاد کرد. اصل بر این بود که ما به طور شتابان به یک توسعه اقتصادی برسیم و حاصل این شتاب زدگی در توسعه اقتصادی اتفاقات و واقعیت هایی بود که باید به آن توجه کرد و مراقب باشیم که دوباره به سراغ ما نیاید اما متأسفانه به نظر من این شتاب زدگی دوباره به سراغ ما آمده است. من پراگماتیسم یا ابزارگرایی را شامل چند ویژگی می دانم. اول اینکه متأسفانه در این دوره شاهد سکوت، توجیه و تطهیر تدریجی روحانیون هستیم. روحانیون در برابر فاصله گیریهایی که از آرمانهای انقلاب اسلامی می شود یا سکوت می کنند یا توجیه می کنند و در برخی جاها هم تطهیر می کنند. با توجه به نقشی که برای روحانیون قائل هستیم این سکوت و توجیه می تواند اثر سوء بیشتری در مقایسه با روشنفکران غیرحوزوی داشته باشد. در این دوره شاهد فقدان نقد درون گفتمانی هستیم. هنوز نقد برون گفتمانی جولان نداده است اما نقد درون گفتمانی هم وجود ندارد، آن نقدهایی که بر اساس التزام و شناخت آرمان ها به نقد سیاست ها و رفتارهای موجود بپردازد. به عنوان وجه سوم فرهنگی شاهد قدرت زدگی روحانیون و دانشگاه زدگی تدریجی طلاب هستیم. این یک واقعیت تلخ بود که در دوره دوم اتفاق افتاد و کماکان هم ادامه دارد. به جای اینکه حوزه خودش را مورد ارزیابی قرار دهد و خودش را آسیب شناسی کند و موجودیت فرهنگی و تاریخی خودش را درک کند متأسفانه در فرایند وحدت حوزه و دانشگاه تابع دانشگاه شد که خود داستان بسیار مفصلی است و در اینجا نمی توان به طور کامل در مورد آن صحبت کرد. به تدریج ما شاهد فاصله گیری از اصول و تخریب آن هستیم. در این دوره شاهد هستیم که هویتی که زمانی زمینه ساز تحقق انقلاب اسلامی شده بود تحقیر می شود و این هویت علت عقب ماندگی فرهنگ مردم معرفی‏


‏می شود و بحثی به نام فرهنگ توسعه مطرح می شود و یک الگوی توسعه مطرح می شود و آن هم الگوی توسعه غرب است و یک فرهنگ وجود دارد که آن هم الگوی فرهنگ غرب است. به این موضوع توجهی ندارند که در توسعه باید به پلورالیزم فرهنگی توجه کرد. فرهنگ توسعه را می بایست کنار می زدیم و توسعه فرهنگی را می بایست ترویج می کردیم، توسعه ای که فرهنگ خودش را با فرهنگ یک جامعه وفق بدهد. اینها همان نگاه فرهنگی است که امام داشتند و توقع داشتیم که نگاه فرهنگی به توسعه مطرح شود چون فرهنگ زیربنا و منشأ بود. اگر کشوری از نظر اقتصادی و فرهنگی مستقل شود به این معنا نیست که با غرب قطع رابطه کنیم بلکه به این معناست که وقتی به لحاظ فرهنگی روی پای خودمان ایستادیم خواه ناخواه این روی پای خود ایستادن بر روی الگوی اقتصادی و نوع نگاه سیاسی ما هم اثر می گذارد. به تدریج در این دوره شاهد جوانه زدن خردگرایی اقتصادی و بی توجهی به حقوق اجتماعی خصوصاً عدالت فرهنگی و عدالت اجتماعی هستیم. یعنی در واقع حقوق اجتماعی چه در زمینه فرهنگی و چه اجتماعی فراموش می شود. عدالت اجتماعی تحت الشعاع یک الگوی خاص از توسعه اقتصادی قرار می گیرد. حقوق فرهنگی هم فراموش می شود غافل از اینکه جامعه ما یک حق فرهنگی متناسب با گذشته و متناسب با انقلابش دارد. متناسب با موارد ذکر شده وظیفه ای بر روی دوش دولت مردان ما وجود داشت که می بایست به آن توجه می کردند.‏

‏مسأله دیگری که در این دوره وجود داشت جوانه زدن استحاله گرایی از درون است. ‏


‏پروژه های تحقیقاتی که بوی لیبرالیزم و سکولاریزم می دهد در بدنه قدرت دولتی رایج می شود. کسی مخالف فعالیت لیبرالیزم و سکولاریزم در عرصه جامعه نیست اما این خلاف عقل است که فرد از امکانات جمهوری اسلامی استفاده کند و حرفی مغایر با جمهوری اسلامی بزند. این دولا دولا شترسواری راه رفتن است. هیچ نظامی هم خودش را در اختیار این تاراج ها قرار نمی دهد که در دوره دوم متأسفانه این اتفاق افتاد. در این دوره به تدریج شاهد روشنفکری نسل سوم هستیم که این روشنفکری در واقع تداوم روشنفکری نسل اول انقلاب است، همان منورالفکرهای مشروطه که ریشه در روشنفکری غرب دارد و همان شعارهای خاص خودشان را با تکیه بر تجربه گرایی، فرد خود بنیاد و مشروط بودن قدرت حکام مطرح می کردند و محور اصلی تفکر آنها تفکر اومانیستی بود. دوره سوم را می توان دوران توسعه سیاسی، گفتمان اباحه گرایی دولتی دانست. در این دوره حقوق فرهنگی، وجوه اخلاقی، وجوه تربیتی و وجوه ارشادی تحت الشعاع سیاست های فردگرایانه توسعه سیاسی قرار می گیرند و در یک بستر معرفتی خاص دنبال می شود. یکی از ویژگیهای این دوره نقد برون گفتمانی است. در این نقدها دیگر بوی انقلاب به مشام نمی رسد و نقد انقلاب از منظر لیبرالیزم و سکولاریزم صورت می گیرد. این موضوع را در رگه هایی از جریانات دوم خردادی می توان جستجو کرد. به اعتقاد من دوم خرداد یک واقعیت چندین گفتمانی است. کسانی بودند که عَلَم لیبرالیزم و سکولاریزم را در ذیل انقلاب اسلامی و در جامعه ایرانی دنبال کردند و مانورهایی هم دادند. ویژگی دیگر این دوره تقویت و تحکیم استحاله از درون بود. ما در عرصه فرهنگ همیشه با سه معدل روبرو هستیم: 1ـ استحاله از درون 2ـ بی توجهی به حقوق فرهنگی 3ـ بی توجهی به نظارت. بی توجهی به حقوق فرهنگی و نظارت از گذشته هم وجود داشت اما استحاله از درون در این دوره شکل گرفت. یک عده ای درون دستگاههای فرهنگی و دولتی رخنه کردند ولی هدفهای غیر متناسب و غیر متناظر با جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی داشتند. ویژگی دیگر این دوره بی توجهی بیشتر به حقوق فرهنگی از جمله تعلیم و تربیت دینی و اخلاقی و فراموشی نقش حکومت دینی بود. خیلی ها در آن زمان می گفتند که حکومت جمهوری اسلامی همان وظایفی را دارد که جمهوری های دیگر دارند. جمهوری های دیگر مشغول‏


‏معیشت و امنیت هستند. ما نباید فراموش کنیم که اینجا یک حکومت دینی است و تکلیف اخلاقی و دینی هم بر روی دوش دولت مردان ما می باشد. ما در این دوره شاهد یک فردگرایی بی ریشه در عرصه های فرهنگی، آموزشی و اقتصادی بودیم و از طرفی شاهد فقدان نظارت بودیم. فراموش شد که جامعه ما یک نگرش عرفانی یکی گرا و جمع گرای خاصی را دنبال می کند چون عرفان ما با عرفان مسیحیت متفاوت است. در عرصه علم برای اولین بار شاهد بودیم که غرب گرایی و مرجعیت بخشی آشکار به غرب در عرصه های مختلف از جمله علم و فناوری گسترش یافت و حتی در شرایط کنونی هم ادامه دارد. نمی توان در فرهنگ و معنا دم از استقلال زد و در هستی شناسی و معرفت شناسی دم از خدا و حکمت متعال بزنیم ولی در عمل و رفتار به غرب چنگ بزنیم. به اعتقاد من این دو مخالف هم است یا باید معنا را تغییر داد یا اینکه باید جای چنگ زدن را تغییر داد. پلورالیسم معرفتی از ویژگیهای این دوره است. البته ما پلورالیسم را در عرصه نمادها و عرصه اجتماعی شاهد هستیم اما بر روی پلورالیسمی که به نسبیت حقیقت منتج شود حرف داریم. یکی دیگر از ویژگیهای این دوره هجوم به فرهنگ و هویت تاریخی کشور خصوصاً هجوم به وجه نمادین فرهنگ بود. معماری، هنر، موسیقی، شهرسازی و لباس مورد هجمه واقع شد. جهان بینی ایرانیان به گونه ای نیست که بتوان به راحتی آن را تغییر داد. جهان بینی ایرانیان همیشه دینی بوده و ایرانیان همیشه یکتاپرست بوده اند. به گفته بسیاری از مورخان از جمله هرودوت ایرانیان میل زیادی به استفاده از نمادهای مدرن دارند. هر جا که یک محصول مدرنی می آید ‏


‏ایرانیان از آن استقبال می کنند. در دوره سوم بعضی ها کوشیدند تا نمادها را غربی کنند اما نتوانستند آن را به لایه های زیرین سرایت دهند. ما به کسی چک سفید امضاء ندادیم که تحت هر شرایطی نمادها به لایه های زیرین سرایت داده شود. ما باید نمادهای خودمان را خلق و بازتولید کنیم تا جوان ما جذب نمادهای بازتولید شده غرب نشود چرا که اگر جوان ایرانی جذب نمادهای غربی شود ممکن است آن لایه های زیرین فرهنگ را هم تحت فشار قرار دهد. روشنفکری نسل سوم که در دوره دوم شکل گرفته بود تحکیم شد و به اوج خودش رسید. در خصوص رابطه فرم و محتوا شاهد تحکیم فرم گرایی و فراموش محتوا هستیم.‏

‏دوره چهارم پس از پایان دولت هشتم و آغاز دولت نهم شروع شد. به عنوان یک منتقد دوره چهارم باید بگویم که قرار بود یک اتفاقی بیفتد و یک رجعتی بلوغ یافته به اول انقلاب داشته باشیم. قرار بود بار دیگر شاهد احیای مجدد ارزشهای و اصول انقلاب اسلامی با یک پختگی بیشتر باشیم. قرار بود که به مقابله با فرم و محتوای واحد برویم یعنی اینکه فرم می تواند متکثر باشد اما محتوا یکی باشد. قرار بود با دوگانه گری هویت دینی و هویت ملی مقابله ای صورت بگیرد که هویت ایرانی ما زیرساخت هویت دینی و انقلاب اسلامی ما شود. انتظار دوم این بود که به ابعاد فلسفی و جوهری انقلاب اسلامی توجه بیشتری شود. این انقلاب صرفاً یک حادثه سیاسی نیست و از پشتوانه فلسفی و عرفانی برخوردار است و آن پشتوانه فلسفی و عرفانی به درک خاصی از فقه منتج شده است و ولایت فقیه را برای ما به ارمغان آورده است. یکی از انتظارات ما این بود که آن طرح تمدن ساز اسلامی مجدداً آغاز شود و آن بعد صدور انقلاب و بحث جهان گیری و جهان گستری نرم افزاری انقلاب مورد توجه قرار گیرد. اندیشه های بنیادین امام محور سیاستگذاری قرار بگیرد و به سمت تحکیم تدریجی فزاینده نسل چهارم برویم نسلی که در ادامه نسل دوم خودش را آشکار کرد، نسل دومی که یادآور شهید مطهری و شریعتی بود. قرار بود که به سمت بازتولید هویت یعنی وحدت در عین کثرت برویم که فرم متکثر باشد و محتوا یکی باشد. اینها بایسته ها و در واقع آرمان های ما در دوره چهارم بود اما واقعیت های تلخی در این دوران وجود دارد که با آن روبرو هستیم. من اسم این واقعیت ها را در دوره چهارم اصول گرایی توده وار‏


‏گذاشته ام. اینکه چالش های عمده فکری و معرفتی معطوف به نخبگان، روشنفکری، جهانی شدن و مفاهیم سیاسی مانند آزادی، دموکراسی و عدالت به چالش های توده وار تبدیل شد. به هر حال سطح پایینی مانند خرافه گرایی، ظاهرگرایی، عوام زدگی، انتظارگرایی های نامعقول و غیرمستند، تمثال گرایی و ابزارگرایی توده وار رایج شد که نشان می دهد که در این دوره عام عمده شده و مخاطب خاص فراموش شده است. برخلاف دوره های گذشته که مخاطب خاص عمده می شد و مخاطب عام فراموش می شد، در حالی که انقلاب اسلامی مخاطب خاص هم دارد. نکته دوم بازگشت ابزارگرایی و عقل گرایی اقتصادی بعد از جنگ در قالب جنگ و غلبه اقتصاد زدگی و سیاست زدگی بر اخلاق با توجیهات دینی است. ویژگی دیگر نگاه کمیت گرا با خلط ابزار و هدف که نگاه کمیت گرا متأسفانه محتواسوز و خلاقیت سوز است و این نگاه کمیت گرا در حال حاضر متأسفانه غالب شده است. آقایان قرار است با هر قیمتی خودشان را به رخ بکشند. مهمترین شیوه برای به رخ کشیدن خود ارائه آمار و ارقام به قیمت فراموشی محتوا می باشد. در دوره چهارم روشنفکری نسل چهارم سکوت کرد و بی رمق شد. البته در این دوره نکات مثبتی هم وجود دارد از جمله اینکه نقد درون گفتمانی تا حدی از سوی برخی روشنفکران نسل چهارم مطرح شد. هر چه نقد درون گفتمانی رایج شود فرصت برای نقد برون گفتمانی کاهش می یابد.‏

‏در مورد حقوق و نظارت های فرهنگی کماکان بی توجهی صورت می گیرد. کماکان شاهد بی توجهی به ابعاد فلسفی و نرم افزاری انقلاب اسلامی هستیم. کماکان شاهد مرجعیت غرب در ‏


‏عرصه علم و فناوری هستیم. در عرصه فرهنگ شاهد نبود برنامه و استراتژی هستیم. ما شاهد مهندسی فرهنگی حداقل در دستگاههای رسمی و دولتی نیستیم. ما نباید شاهد اتلاف منابع و سرمایه های انسانی باشیم. در این دوره شاهد یک سری بیماریهای اخلاقی هستیم. این بیمارهای اخلاقی تا حدی به فعالیت های روزمره ما برمی گردد. تملق، ریا، مسامحه و دورویی به ویژه در عرصه رسمی افزایش یافت. ما خرافه را در چند سال اخیر داشتیم اما خوشبختانه علما در عرصه دینی با خرافه گرایی مقابله کردند اما کماکان با خرافه گرایی در عرصه رسمی مقابله ای صورت نمی گیرد. ما در دوره چهارم شاهد نوعی توهم و سمبولیسم رفتاری هستیم که می تواند باعث عاطفه گرایی و دور شدن از عقلانیت شود، می تواند ما را به سمت خرافه گرایی بکشاند و می تواند به رابطه قدرت ـ منزلت برگردد که خواه ناخواه یک توهمی را برای صاحبان قدرت رقم می زند. ما در این دوره شاهد بی توجهی به اصل اخلاق هستیم. یک اصل معروف وجود دارد و آن این است که هرچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند. ظاهراً چیزهایی وجود دارد که برای دیگران خوب نیست ولی برای برخی افراد خوب است و می توانند از آن استفاده کنند که این یک زنگ خطر است. یک تصویرسازی کاذب همراه با اغواء از واقعیات صورت می گیرد. همین که انقلاب اسلامی بتواند به ما ملاک نقد و آسیب شناسی بدهد به نظر من حکایت از زنده بودن و ناتمام بودن پروژه انقلاب اسلامی می کند اما با توجه به این آسیب ها باید به فکر چاره باشیم. من چاره کار را در وهله اول نگاه فلسفی به انقلاب اسلامی و توجه به هویت ملی به عنوان زمینه ساز انقلاب اسلامی، توجه معطوف به اخلاق و فرهنگ در سیاست گذاری ها و پرهیز از ماکیاولیزم می دانم و امیدوارم که شاهد خط دادن اخلاق و فرهنگ به مناسبات سیاسی و اقتصادی باشیم. با وجود همه این آسیب ها در انقلاب اسلامی بنده امیدوار هستم که این آسیب شناسی ها تنها از گفتمان انقلاب اسلامی برمی آید چون لیبرالیسم و سوسیالیسم نمی توانند این آسیب شناسی های فرهنگی را داشته باشند چون به فرهنگ اعتقادی ندارند و شاید از نظر خیلی از آنها این آسیب شناسی ها نقطه قوت به شمار می رود. اما با توجه به ویژگیهای متمایز انقلاب اسلامی موارد گفته شده آسیب هستند و برای حل آنها باید به فکر چاره باشیم.‏


حضور: جنابعالی در زمینه بررسی اندیشه های امام خمینی چه کارهایی انجام داده اید؟

دکتر افروغ:‏ تمام فکر و ذکر من اندیشه امام است. در زمینه اندیشه های امام دو کار انجام داده ام که یکی مردم سالاری دینی به مثابه فلسفه سیاسی نوظهور است که اعتقاد دارم امام یک پاسخ جدید به مشروعیت یا قانونیت نظام دادند. برخلاف دموکراسی که فقط به رضایت اعتقاد داشت و برخلاف تئوکراسی که فقط به حقانیت اعتقاد داشت، در مردم سالاری دینی مشروعیت از آن کسانی است که هم واجد ویژگیهای حقانی و شرعی باشند و هم مورد قبول و رضایت عامه باشند. مشروعیت به معنای شرعیت نیست بلکه به معنای قانونیت یک نظام است. این مشروعیت هم در گرو قانونی بودن صاحبان قدرت است هم در گرو رضایت عامه. این پاسخی است که امام با مفهوم جمهوری اسلامی یا مردم سالاری دینی به آن جواب داده اند و مؤلفه های زیادی برای آن ذکر کرده اند و هشدار داده اند که اگر توجهی به نقد دو لایه و نقد مضاعف در جامعه نشود با توجه به دو مؤلفه ای بودن مشروعیت ممکن است هم زشتی های دموکراسی و هم زشتی های تئوکراسی به سراغ ما بیاید. وقتی که بحث مردم سالاری دینی مطرح می شود دو حق برای مردم به وجود می آید یکی حقی که از طریق مردم سالاری به وجود می آید و حقی که از طریق اسلام به وجود می آید. من برای مردم سالاری دینی از دیدگاه امام خمینی 12 مؤلفه را استخراج کرده ام که شامل موارد زیر است. 1ـ جمع حقانیت یا ویژگی اشخاص حاکم و محتوای حکومت با مقبولیت و رضایت عامه در پاسخ به سؤال مشروعیت یا قانونیت نظام سیاسی‏

‏2ـ وجود نوعی دموکراسی جهت دار و فضیلت محور‏

‏3ـ توجه خاص و ویژه به صفات و آموزه های محتوایی شرعی در مورد حکمرانان و محتوای ‏


‏حکومت و صفاتی از قبیل علم و عدالت، کفایت و صلاحیت.‏

‏4ـ هرچند در جمهوری اسلامی جمهوری تعیین کننده مشکل حکومت و اسلامیت ناظر بر محتوای حکومت و ویژگی اشخاص حاکم است اما در عمل رابطه شکل و محتوا پیچیده تر از رابطه ظرف و مظروف است یعنی یک رابطه دیالکتیکی بین جمهوریت و اسلامیت وجود دارد به گونه ای که این مردم هر مردمی نیستند این مردم برای پذیرش رهبر اسلامی تنه به حقانیت رهبر می زنند.‏

‏5ـ در مردم سالاری دینی قدر متیقن مورد نظر در دموکراسی یعنی توجه به حقوق انسانی از ضمانتی مضاعف و دو لایه برخوردار می شود. در بسیاری از موارد می توان رد پای اثر حقوق انسانی را در اسلام ملاحظه کرد مانند مشورت، امر به معروف و نهی از منکر و تحدید و اصل عدل در برابری انسانها، ثانیاً وجه مردم سالاری آن اقتضاء توجه حکمرانان به مصالح اجتماعی و رضایت مردم دارد. طبعاً این حق در کنار حقوق اسلامی باعث مضاعف شدن حقوق مردم می شود.‏

‏6ـ امکان نقد مضاعف متوجه هر دو بعد حکومت است. حالا که مشروعیت دو مؤلفه ای است نقد هم دو مؤلفه ای می شود. یعنی روشنفکران ما هم باید از مقبولیت و رضایت عامه مطلع شوند هم از حقانیت اصحاب قدرت.‏

‏7ـ جلوگیری از اغواء چه به نام رضایت چه به نام حقانیت. در این مردم سالاری دینی امکان اینکه صاحبان قدرت مردم را چه به نام رضایت و چه به نام حقانیت فریب دهند وجود ندارد چون نقد دو لایه وجود دارد.‏

‏8 ـ عدم خلط شکل و محتوا. یکی از ایراداتی که بر مردم سالاری یا دموکراسی وارد است این است که چون شکل به محتوا تسری پیدا می کند آن قدر متیقن مستتر در دموکراسی را هم تحت الشعاع قرار می دهد اما ما معتقد هستیم که در مردم سالاری دینی چون شکل و محتوا خلط نمی شود بنابراین هیچگاه آن شکل رضایت عامه نمی تواند جای محتوا را بگیرد، البته این به معنای این نیست که در دموکراسی یک محتوای خاصی دنبال نمی شود. در این نوع حکومت امکان‏


‏توجه به مصالح متحول اجتماعی و انبساط حقوقی شهروندی و توجه به مصلحت های زمانی و مکانی در قالب احکام حکومتی وجود دارد. در این حکومت به خاطر وجه مردم سالاری آن شاهد چرخش قدرت هستیم. یکی از دغدغه های دموکراسی این است که قدرت چرخشی باشد تا سوء استفاده ای از آن نشود که در مردم سالاری دینی این چرخش وجود دارد و در ساختار جمهوری اسلامی شاهد این چرخش در رده های مختلف هستیم.‏

‏9ـ جمهوریت گرایی و توجه به دموکراسی با تمام ملزومات شکلی و محتوایی و حقوقی آن.‏

‏10ـ وجود کنترل های حداقلی و قابل پیش بینی دولت. اینطور نیست که دولت کنترل زایدالوصفی داشته باشد که عملاً دست و بال مردم را ببندد به گونه ای که مردم اختیارات خودشان را ندانند.‏

‏در آخر هم هشداری داده ام و آن اینکه اگر نقد نباشد می تواند واقعیتی را رقم بزند وحشتناک تر از دموکراسی و تئوکراسی.‏

‏ ‏

حضور: با توجه به تحلیلی که بیان داشتید بفرمایید در اوایل وقوع انقلاب اسلامی چه نیروهایی در مقابل امام ایستادند؟ وضعیت آن نیروها را در شرایط کنونی چگونه ارزیابی می کنید؟

دکتر افروغ:‏ امام این نیروها را به طور علنی معرفی کردند. این نیروها افرادی وابسته، ‏


‏تحجرگرا و مقدس نما بودند. اینها کسانی بودند که اگر می گفتنی شاه فاسد است می گفتند شاه شیعه است و امام می گفت که این افراد اعتقادی به پیوند دین و سیاست ندارند. عده ای هم بودند که دین را اصلاً باور نداشتند. متحجران و مقدس نماها عملاً یکی بودند و در واقع همان سکولارها و روشنفکران غربی بودند. البته کسانی هم بودند که مبارز بودند ولی به ایدئولوژی اسلامی اعتقادی نداشتند مانند بسیاری از چپ ها، مارکسیست ها، سوسیالیست ها و خیلی از لیبرال ها که قائل به استبداد زدایی بودند اما از منظر ایدئولوژی اسلامی به مسائل توجه نمی کردند. اینها افرادی بودند که در برابر امام صف آرایی کردند. اما به نظر می رسد عده ای که اصلاً امام را همراهی نکردند بعدها فرصتی برایشان به وجود آمد که موج سواری کنند که امام در منشور روحانیت در مورد آنها هشدار داده است. همان جریانی که خون دل به امام دادند در یک زمانی فرصت را مغتنم شمردند و در جاهایی از قدرت یا خودشان رخنه کردند یا افکارشان را رخنه دادند یا نفوذی های خودشان را به درون نظام رخنه دادند. امیدوارم هستم که این موج مبارزه با خرافه که جدیداً شروع شده به عرصه رسمی هم سرایت پیدا کند و به روی دیگر خرافه گرایی که اشعریت و ظاهرگرایی است توجه شود و آن نگاههای ریشه دار و مبنایی فلسفی ما که منصوب به ملاصدرا می باشد بار دیگر خودش را نشان دهد و در اثر ظهور این تفکر فلسفی ما شاهد اعتلا و عمق معرفت دینی مردم مانند اوایل انقلاب باشیم.‏

‏ ‏

حضور: ارزیابی جنابعالی از جنگ اسرائیل علیه مردم غزه و کشتار مردم بی گناه این منطقه و حمایت دولت جدید آمریکا از سیاست های رژیم صهیونیستی چیست؟

دکتر افروغ:‏ واقعیت تاریخی می گوید که بین استکبار و صهیونیسم رابطه دوطرفه ای وجود دارد و این دو تا دو روی یک سکه هستند. استکبار و صهیونیسم همیشه حامی یکدیگر بوده اند و اگر از این موضوع غفلت کنیم اسیر دام شده ایم. منافع صهیونیسم با پشتیبانی استکبار تأمین می شود و منافع استکبار چه در سطح جهان و چه منطقه با وجود صهیونیسم تأمین می شود. این یک نکته کلیدی است که نباید فریب بخوریم.‏


‏نمی توان با آمریکا رابطه خوب داشت و با صهیونیسم رابطه بد یا بالعکس. این یک واقعیت است. مسأله غزه باید در ارتباط با سیاستهای صهیونیستی و استکبار جهانی بررسی شود. مسأله غزه تمام می شود اما صهیونیسم و استکبار کماکان وجود دارد. باید به سمت و سویی برویم که ریشه این دو پدیده مشخص شود. به نظر می رسد که به دلیل عمق فجایعی که صهیونیسم در غزه از خودش به جای گذاشت می توانیم با ترفندهایی و با سامان دادن به تدابیر نرم افزارانه حرکت هایی را برای ریشه کن این غدة سرطانی انجام دهیم.‏

‏این فرصت خوبی است که بنشینیم و افکارمان را بسیج کنیم و پیشنهاداتی را در این خصوص ارائه کنیم و بر اساس این پیشنهادات اقدام کنیم. مواردی را پیشنهاد می کنم:‏

‏1ـ بین مجامع علمی و دانشجویی در جهت افشای فجایع صهیونیسم و دفاع از منافع فلسطین در سراسر جهان ارتباط برقرار شود.‏

‏2ـ فشار بر دولت ها برای تجدیدنظر کردن روابط سیاسی و اقتصادی خود با فلسطین اشغالی.‏

‏3ـ تشکیل اتحادیه های متحد اسلامی به ویژه نظامی، اقتصادی و سیاسی برای نهادینه کردن مقاومت فلسطین.‏


‏4ـ فشار بر دولت های اسلامی غیر همراه برای حمایت از فلسطین.‏

‏5ـ تشکیل دادگاه برای محاکمه نظامیان و عاملان اصلی حادثه غزه‏

‏6ـ استفاده از تمامی پتانسیل ها و ظرفیت های موجود حقوقی علیه رژیم اشغالگر اسرائیل‏

‏7ـ تشویق مجمع پارلمانی آسیا به تصویب قوانین مرتبط با تحریم اسرائیل‏

‏8 ـ شناسایی نیروهای مدنی اعم از حقیقی و حقوقی‏

‏9ـ شناسایی کشورهای حامی فلسطین و برقراری ارتباط مستمر با آنها‏

‏10ـ تحریم کالاها و شرکت های صهیونیستی‏

‏11ـ قطع رابطه با اسرائیل‏

‏12ـ ابداع ابتکاراتی از قبیل برگزاری مسابقات فرهنگی، اسلامی و جهانی مثل اقدام اخیر شورای شهر لیسبون مبنی بر خواهرخواندگی غزه‏

‏همواره بایستی توجه کرد که این غده سرطانی صهیونیسم توسط استکبار جهانی برای جلوگیری از اتحاد کشورهای اسلامی به وجود آمده است. لازم است که کشورهای اسلامی هویت خودشان را خوب فهم کنند و جایگاه خودشان را در نظام بین الملل ارتقا دهند تا بتوانند جلو سیاست ها و ترفندهای رژیم صهیونیستی را بگیرند. باید از مواضعی که به مظلوم نمایی می انجامد پرهیز شود. صهیونیسم یهود نیست. باید بین یهود و صهیونیسم تفاوت قائل شویم. خلط این دو باعث مظلوم نمایی بیشتر صهیونیسم و کشیده شده یهود به سمت صهیونیسم می شود.‏

‏اما اینکه اوباما مانند بوش از صهیونیسم حمایت کرده در راستای پیوند بین استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل است. بنابراین نبایستی با برخوردهای ساده اندیشانه و سطحی با رخدادها و برخی وقایع سیاسی را تحلیل کرد. از قبل قابل پیش بینی بود که اوباما در راستای تداوم بخشیدن به سیاست های استکباری آمریکا به حمایت از اسرائیل و محکوم کردن مقاومت حماس بپردازد.‏

‏ ‏

مصاحبه کننده: سید مسعود حسینی

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎