پایین تر آمد و روی درختی نشست . نوکش را باز کرد و بست . بعد گفت من هستم . خانم آن بالاست . میان آسمانهاست
کوچولو به آسمان نگاه کرد و با غصه گفت پس چرا من خانم را نمی بینم؟
گفت الان هیچ کس نمی تواند خانم را ببینید . نگاه کن ! آسمان پر از است . خانم پشت هاست . وقتی ها بروند . آن وقت بیرون می آید و همه جا را روشن می کند . آن وقت می توانی آن را ببینی . زرد است . به رنگ بال و پر تو
از لانه بیرون آمد و جوجه را صدا زد
دوید و رفت توی لانه وزید . بارید ها رفتند و آسمان صاف و آبی شد
خانم پیدا شد . با مادرش از لانه بیرون آمد . او را در آسمان دید . خیلی قشنگ بود .
به سلام کرد و خندید . با نو کش را بوسید و گفت دیدی چقدر قشنگ است . زرد و طلایی رنگ است . مثل تو قشنگم .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 03صفحه 21