پله بازی
سرور کتبی
کفشهایم را پوشیدم و گفتم می آیید پله بازی
بابا گفت بله
مامان گفت بله
خواهرم گفت بله
به حیاط رفتیم من روی پله اول نشستم و گفتم من اول
مادرم روی پله دوم نشست و گفت من دوم
خواهرم روی پله سوم نشست و گفت من سوم !
پدرم خندید . گفت : باز هم چهارم شدم . و رفت روی پله چهارم نشست . شبیه یک قطار پله پله شده بودیم .
میوه ... ! گربه ام به طرفمان آمد می دانستم گربه هم پله بازی دوست دارد. اما حیاط ما فقط چهار تا پله دارد.
گربه دوباره گفت : میو ... !
گفتم کاش خانه ما یک پله دیگر داشت .
بابا خندید . گربه را برداشت و روی پایش نشاند و گفت : پاهای من مثل پله است .
گربه گفت میو ...! یعنی من پنجم !
کاش به جای گربه من روی پاهای بابا نشسته بودم .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 03صفحه 24