مجله خردسال 9 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 9 صفحه 20

. آهی کشید و گفت : «کاش من هم می­توانستم را ببینم.» سرش را توی آب فرو برد و بیرون آورد. بعد گفت:« فقط است . تو نه موج داری نه می­توانی حرکت کنی. پس بی­خودی آرزو نکن که را ببینی.» سرش را پایین آورد و گفت :« جان! کمی مهربان­تر باش. دوست خوب ماست. نباید او را ناراحت کنی .» آهی کشید و گفت :« راست می­گوید. من فقط یک هستم و نمی­توانم از این جا بروم. من هیچ وقت نمی­توانم را ببینم.» برگ سبز و بزرگش را روی آب کشید و گفت:«حتما راهی دارد که تو به برسی.» بعد سرش را بلند کرد و به آسمان نگاه کرد. پشت نشسته بود. ناگهان گفت: «فهمیدم! فهمیدم! فقط باید کمی صبر کنی!» و و همه با هم گفتند:«چی را فهمیدی؟!» جواب داد: «راه رفتن به را.» کمی بعد باد وزید و را با خودش برد. بعد گرم و زیبا درخشید، به گفت:« زیبا ! می­خواهد را ببیند، می­توانی او را به ببری؟»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 9صفحه 20