مجله خردسال 43 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 43 صفحه 8

فرشتهها دیروز به خانه­ی مـادربزرگ رفته بودیم. دایی عباس خانه نبود. وقتی آمد، یک بوته­ی گل رز هم با خودش آورد و به من گفت «بیا کمک کن تا این گل را در باغچه بکاریـم.» من خیلی خوشحال شدم. مادربزرگ یک بیلچه­ی کوچک به من داد. من و دایی عباس با هم گل را در باغچه کاشتیم. گل رز یک غنچه­ی کوچک داشت و دو تا گل سرخ و زیبا. دایی به گلها دست کشید و گفت:«ببین چه قدر قشنگ و خوشبو هستند!» من گلها را بو کردم، دایی گفت:«امام گلها را خیلی دوست داشتند. هر وقت که درحیاط خانه شان قدم می­زدند. مدتها گلها را نگاه می­کردند. حتی می­دانستند که کدام بوته­ی گل تازه غنچه داده و کدام غنچه کی بازمی­شود.» دایـی عبـاس دستی به سرم کشید و گفت:«امـام برای گلهـای خانه اسم هم گذاشته بودند. غنچهها بچههای خانه بودند و گلها بزرگ­ترها.» گفتم: «کاش من هم در خـانه­ی امـام بودم، آن وقت امـام اسم مرا هم روی غنچه می­گذاشتند.» دایی عباس خندید و گفت:«امام همه­ی بچهها را مثل غنچه می­دیدند. غنچههای کوچولویی که باید از آنها مراقبت کرد تا یک روز گلهایی زیبا و خوشبو شوند.» آن روز دایی­عباس اسم مرا روی غنچه­ی کوچک گل رز گذاشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 43صفحه 8