مجله خردسال 132 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 132 صفحه 8

فرشتهها پدربزرگ، خاک گوشه­ی باغچه را با بیل گود کرده بود. گفتم: «پدربزرگ! چرا باغچه را این­طوری کردید؟» پدربزرگ گفت: «می­خواهم این جا، گل یاس بکارم.» دایی عباس، یک بوته­ی گل یاس آورد و در خاک گذاشت. گفتم: «به به! چه بوی خوبی دارد.» دایی، چند تا گل توی دستم گذاشت و گفت: «امام، توی حیاط خانه­شان، یک بوته­ی گل یاس داشتند. هروقت برای قدم زدن به حیاط می­آمدند، همه جا پراز عطر یاس می­شد. امام گل یاس را خیلی دوست داشتند» گلهای یاس را بو کردم و گفتم: «انگار امام به حیاط خانه­ی ما آمدهاند.» پدربزرگ گفت: «این یاس را کاشتم تا حیاط ما همیشه عطر امام را بدهد.» پدربزرگ را بوسیدم. صورت مهربانش بوی یاس می­داد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 132صفحه 8