مجله خردسال 181 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 181 صفحه 8

فرشته­ها من و پدرم و مادرم آماده شدیم تا به خانه­ی مادربزرگ و پدربزرگ برویم. دایی عباس برای همه بلیت قم را خریده بود. ما می­خواستیم همه به زیارت حضرت معصومه (س) برویم. حضرت معصومه (س) خواهر حضرت امام رضا (ع) است. من خیلی خوش­حال بودم که می­خواستم به قم بروم. وقتی به خانه­ی مادربزرگ رسیدیم، دیدم که او سرما خورده و خوابیده است. مادرم گفت: «شما بروید! من می­مانم و از مادربزرگ مراقبت می­کنم.» گفتم: «مادر، شما هم بیایید!» مادر گفت: «مادربزرگ به مراقبت من نیاز دارد. مراقبت از مادر و کمک کردن به او به اندازه­ی زیارت حضرت معصومه (س) خدا را خوش حال می­کند. تو با پدر و دایی عباس برو. من می­مانم.» کفش­هایم را در آوردم و گفتم: «نه مادر جان! من هم می­مانم تا به شما و مادربزرگ کمک کنم.» مادرم مرا بوسید و گفت: «تو فرشته­ی مهربان من هستی!» دایی عباس و زن دایی و پدر و پدربزرگ و حسین به قم رفتند. من و مادر، پیش مادربزرگ ماندیم و از او مراقبت کردیم. خدا خوش­حال بود. فرشته­ها خوش­حال بودند چون مادربزرگ خوش­حال بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 181صفحه 8