گفت: «چند تا فندق درشت و خوشمزه!»
همین موقع از لانهاش بیرون آمد و گفت: «ولی که فندق نمیخورد!»
و به گفتند: «تو برای چه هدیه ای میبری؟»
گفت: «یک تکه پنیر خوشمزه!»
و با تعجب به هم نگاه کردند.
بعد همگی با هم رفتند به جشن تولد .
، زیر درختی نشسته بود که و و را دید.
از دیدن دوستانش خیلی خوشحال شد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 181صفحه 18