خانهی خاله جان کجاست؟
مهری ماهوتی
غروب بود.
نیلوفر با چشمهای خیس و دماغ فین فینی از دور میآمد.
به آخر کوچه که رسید، سر دو راهی ایستاد. داشت با خودش
فکر میکرد که ناگهان «تالاپ» یک گربهی گنده از لای شیپوریهای قرمز روی دیوار پایین پرید.
او را دید و پرسید: «میو، میو! خانم فین فینی،کجا میروی؟» نیلوفر گفت: «خانهی خاله جانم.خانهاش همیـن دور و بر بود. یک کوچهی دراز و باریک داشت. روی دیوارش هم پر از گلهای قرمز شیپوری بود.»
گربه دور دهانش را لیس زد و گفت: «میو، میو! اگر گرسنهام نبود، حتما میماندم و به تو کمک میکردم. حیف که باید بروم.» بعد پرید ورفت. نیلوفر هم راه افتاد. کمی جلوتر، یک دفعه «تولوپ»گنجشک کوچولویی از توی ناودان پایین افتاد. نیلوفر عقب پرید. گنجشک گفت: «ببخشید که تو را ترساندم. من رفته
بودم دنبال غذا. بر میگشتم پیش جوجهام که لیز خوردم و توی ناودان افتادم. تو کجا میروی؟»
نیلوفر گفت: «خانهی خاله جانم.»گنجشک گفت: «جیک، جیک! نگاه کن! لانهی من بالای همین خانه است. جوجهی کوچولویم توی آشیانه است.»
نیلوفر گفت: «چه خوب! بالای در خانهی خالهجان هم دو تا گودی دارد. یک پرنده مثل تو، توی آن تخم میگذارد.» گنجشک بال و پرش را تکان داد و گفت:
«حیف که جوجه جانم تنهاست وگرنه پیش تو میماندم.» بعد پرید و رفت.
نیلوفر راه افتاد. کمی جلوتر، جلوی خانهای پیرزنی روی سکو نشسته بود. یک کیسهی پر از نان خرده و دانهی برنج توی دستش بود.
نیلوفر یادش آمد که جلوی در خانهی خاله جان همیشه دو تا سکو داشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 181صفحه 4