همین موقع از راه رسید و گفت: «وای!چه سیب بزرگی!»
و با خوشحالی گفتند: «آن را بچین تا با هم بخوریم.»
سرش را نزدیک برد تا آن را بگیرد، اما باد از زرنگتر بود. او را با خودش برد.
و و با تعجب به سیب پرنده نگاه میکردند. در هوا میچرخید و میرفت.
شاید هیچ کس حرف و و را باور نکند ولی آنها خودشان یک سیب پرنده دیده بودند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 182صفحه 19