دندان درد
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز وقتی که موشی به خانهی جادوگر رفت، جادوگر را دید که کتاب جادو را باز کرده و مشغول درست کردن چیزی عجیب است.
او یک ظرف را روی میز گذاشته بود و در حالی که از درد دندان ناله میکرد چیزهای مختلفی توی ظرف میریخت. موشی پرسید:
«چی شده؟ چرا ناله میکنی؟»
جادوگر گفت: «دندانم درد میکند. میخواهم درد دندانم را خوب کنم.» موشی به ظرف نگاه کرد و پرسید: «چه طوری؟»
جادوگر گفت: «توی کتاب جادو، راه درمان دندان درد را نوشته بودم.
اما حالا نمیتوانم آن را پیدا کنم. میخواهم دارویی درست کنم تا درد دندانم خوب شود.»
موشی با تعجب به چیزی که جادوگر درست کرده بود نگاه کرد و گفت: «دوست من! قبل از استفاده از این دارو، دندانهایت را بشوی!»
جادوگر با تعجب پرسید: «مگر دندان بشقاب است که آن را بشویم؟»
موشی خندید و گفت: «از بشقاب هم مهمتر است. پس تو تابهحال دندانهایت را نمیشستی؟ حالا میدانم جادوی دندان درد تو چیست!»
جادوگر با تعجب به موشی نگاه کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 182صفحه 4