مجله خردسال 192 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 192 صفحه 4

همه مشغول کار خودشان بودند که چراغ مطالعه خاموش شد. مداد آبی گفت: «من از تاریکی می­ترسم.» کتاب فارسی گفت: «حالا چه طوری مرا بخوانند؟» بدتر از همه، حال مداد سیاه بود. او می­خواست توی جامدادی برگردد ولی راهش را پیدا نمی­کرد. شمع قرمز کوچولو از کنار میز تحریر صدا زد: «آقای فندک کجایی؟ بیا مرا روشن کن.» مداد سیاه گفت: «نه خیر! اگر تو را روشن کنیم، تمام می­شوی.» بعد، قل خورد و خودش، را به چراغ مطالعه رساند و چند بار «تیلیک، تیلیک» کلید آن را فشار داد. چراغ مطالعه خمیازه­ای کشید و گفت: « خودت را خسته نکن، من روشن نمی شوم.» مداد آبی گفت: «لامپ تو سوخته. شاید هم شل شده. ولی حیف که قد من به آن بالا نمی­رسد.» کتاب فارسی صاف ایستاد و گفت: «بپر روی شانه­ی من. این­طوری به لامپ می­رسی.» چراغ مطالعه داد زد: «چرا از سر و کولهم بالا میروید؟ لامپ من روشن نمیشود چون برق قطع شده!» شمع کوچولو گفت: «ولی من احتیاج به برق ندارم. میتوانم به اندازه­ی خودم اینجا را روشنکنم. تازه این آرزوی هر شمعی است که به دیگران نور و روشنایی ببخشد.» مداد آبی گفت: «تو همینطور که هستی خیلی قشنگ­تری.» شمع دیگر حرفی نزد. اما توی تاریکی هم میشد فهمید که چه­قدر غصه می­خورد. طفلک مداد آبی یک گوشه کز کرد. مداد سیاه ترسید از جایش تکان بخورد، نکند توی تاریکی از لبه­ی میز پایین بیفتد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 192صفحه 4