مجله خردسال 197 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 197 صفحه 5

مجی دراز و لاغر خم شد و گفت: «سلام جادوگر! دل من هم برایت یک ذره شده بود.» جادوگر خوش حال شد. این اولین باری بود که کسی دلش برای او تنگ می­شد. یک دفعه، یاد لاترجی افتاد. توی دلش گفت: «کاش لاترجی هم این جا بود و من می­توانستم با اجی و مجی و لاترجی جادوی آخرم را بکنم.» اما نمی­شد. او خودش آسمان را جادو کرده بود و دیگر کاری نمی­توانست بکند. آسمان دور بود. بلند بود. جادوگر پیر بود. مریض بود. از آن پایین نمی­توانست جادوی آسمان را بشکند. آن شب اجی و مجی و جادوگر کنار هم توی کلبه، گل گفتند و گل شنیدند. این اولین شبی بود که جادوگر با کسی گل می­گفت و گل می­شنید. فردا صبح، جادوگر تصمیم خودش را گرفت. وقت جادوی آخر بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 197صفحه 5