
چوب شکستهاش را برداشت.
آن را روی سر اجی گرفت و گفت: «اجی!» بعد روی سر مجی گرفت و گفت: «مجی!»
جادوگر چوبش را توی هوا چرخاند و نوک آن را به خودش زد.
باد تندی آمد و توی کلبه چرخ زد و همهی اسباب و اثاثیه را به هم ریخت. جادوگر همراه باد چرخید و دود شد و از پنجره بیرون رفت.
جادوگر ابر سیاهی شد و رفت هوا، خورد به یک ابر سفید.
یک دفعه رعد و برق شد:
«گرومب، گرومب، شرق، شرق ...»
بعد، «شر شر» باران گرفت.
اجی و مجی با شادی از کلبه بیرون دویدند و زیر باران شروع به آواز خواندن کردند:
باران جرجر ببار
ابر جادوگر ببار
جادوی آخر ببار
بیشتر و بیشتر ببار باران اجی و مجی
کجایی لاترجی؟
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 197صفحه 6