مجله خردسال 197 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 197 صفحه 8

فرشته­ها همسایه­ی پدربزرگ می­خواست به مسافرت برود. او آن شب به خانه­ی پدربزرگ آمد و یک جعبه به پدربزرگ داد و رفت. من خیلی دلم می­خواست ببینم توی جعبه چه چیزی است. به پدربزرگ گفتم: «چی توی این جعبه است؟» پدربزرگ گفت: «من هم نمی­دانم. وقتی او در جعبه را بسته و پیش من امانت گذاشته است، نباید آن را باز کنم.» پرسیدم: «امانت یعنی چه؟» پدربزرگ، جعبه را در کمد گذاشت و گفت: «بیـا تا ماجرایی را بـرای تو تعریف کنم. می­دانی که امـام، نوه­ی کوچولویشان را خیلی خیلی دوست داشتند. یک روز نوه­ی امام بی­اجـازه به سـراغ نامه­هـا و یادداشت­هـای امام رفت تا با آن­ها بـازی کند. امـام خیلی عصبانی شدند. به او گفتند که این نوشته­ها و نامه­ها، امانت است و نباید کسی به آن­ها دست بزند. نوه­ی امام خیلی­ناراحت شد ولی یادگرفت که بی­اجازه به وسایل کسی دست­زدن کارخوبی نیست.» من دلم می­خواست بدانم چه چیزی توی جعبه است ولی اصلاً دلم نمی­خواست پدربزرگ را عصبانی کنم. او همیشه مهربان و خندان است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 197صفحه 8