مجله خردسال 198 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 198 صفحه 8

فرشته­ها ما هر سال عید مبعث به خانه­ی پدربزرگ می­رویم. مادربزرگ غذاهای خوشمزه درست می­کند و دایی عباس کوچه را چراغانی می­کند. امسال هم به خانه­ی پدربزرگ رفتیم. لامپ­های رنگارنگ، کوچه را زیبا کرده بود، مثل عروسی! وقتی توی حیاط رفتیم، پدربزرگ را دیدیم که با چند تا از دوستانش حرف می­زند. دوستان پدربزرگ وقتی ما را دیدند با پدربزرگ خداحافظی کردند و رفتند. پدرم پرسید: «می­توانم کمکی بکنم؟» پدربزرگ گفت: «شکر خدا، همه چیز حل شد. امیدوارم خدا از ما راضی باشد.» پرسیدم: «چرا گفتید که خدا از ما راضی باشد؟» پدربزرگ گفت: «امروز روز عید اسـت، عیـد مبعـث. روزی که حـضرت مـحمد (ص) از طـرف خـدا به پیامبری انتخاب شدند. ما مسلمانان­ها این روز را جشن می­گیریم و شادی می­کنیم. حالا هم همگی به یک جشن عروسی دعوت هستیم.» گفتم: «عروسی؟» پدربزرگ گفت: «بله! عروسی!» پدرم مرا بغل گرفت و گفت: «پـدربـزرگ و دوسـتانش بـرای این عـروسی خـیلی زحمـت کـشیده­اند.» پدربزرگ گفت: «ما همه با هم کمک کردیم که در این روز قشنگ، جشن عروسی پسر دوستم برگزار شود.» فرشته­ها در آسمان جشن گرفته بودند و ما روی زمین!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 198صفحه 8