مجله خردسال 205 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 205 صفحه 8

فرشته­ها همه­ی ما برای افطار به خـانه­ی پدر بزرگ و مـادربزرگ رفته بودیم. وقتـی اذان گفتنـد، همه نمـاز خـواندند، بعد همـه دور سفره­ی افطار نشستیم. مـادربزرگ بـرای همه، آش و فرنی درست کرده بود. من زودتر از همه غذایم را تمـام کردم و بـا صدای بلند گفتم: «خدایا شکر! مادربزرگ، دست شما درد نکند!» پدربـزرگ گفت: «می­دانـی حضرت علـی(ع) گفته­اند که وقتی غذایی را خوردید، با صدای بلند، خدا را شکر کنید تا دیگران هم خدا را شکر کنند.» به دایی عباس نگاه کردم و هر دو خندیدیم. دایی عباس قبلا این را به من گفته بود. همین موقع، حسین با صدای بلند گفت: «شکر!» پدر، مرا بوسید و گفت: «آفرین! تو به حسین یاد می­دهی تا مثل تو خوب و مهربان باشد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 205صفحه 8