خورشید، یک تکه ابر را از جلوی صورتش کنار زد و گفت: «عطارد، نه آب دارد، نه هوا، و چون همیشه نزدیک به من است، آن قدر داغ میشود که هرکس نزدیک او بیاید، میسوزد. اما یک خوبی هم دارد. چون مثل
لاک پشت تو، یواش حرکت میکند، هر روز آن، دو
سال طول میکشد. این طوری هر کس میتواند
در یک روز دوبار جشن تولد بگیرد.»
خورشید خانم چه حرفهای عجیب و غریبی زد. لاک پشتم را بغل کردم و بردم توی سایه.
اسم او را گذاشتم عطارد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 205صفحه 6