مجله خردسال 46 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 46 صفحه 6

بعد یک عالمه عسل، درظرفهای کوچک و زیبا برای خرسی آوردند. همین که خرسی چشمش به عسلها افتاد... وای... وای... وای، به طرف آنها حمله کرد و شروع کرد به خوردن. دور دهانش، دستهایش، حتی پاهایش هم عسلی شده بود. زنبورها با تعجب به او نگاه می­کردند. بعد به سرعت بچههایشان را از آن­جا دور کردند تا آنها این کار بد خرسی را نبینند. اما خرسی فقط به خوردن فکر می­کرد، برای همین هم وقتی عسلها تمام شد، او به دور و برش نگاه کرد و هیچ کس را ندید. فهمید که بازهم تنها مانده. آن وقت چشمهایش پراز اشک شد و دلش پراز غصه. طوطی که تمام مدت دنبال خرسی بود و کارهای او را تماشا می­کرد، از بالای شاخه پایین پرید و گفت :«چه قدر زشت و کثیف شده! هیچ کس دوست ندارد با او غذا بخورد. کثیف و نامرتب! واه واه واه از صدای غذا خوردنش همه ناراحت شدند. هیچ کس او را دوست ندارد. او با سر و صدا غذا می­خورد. با سر و صدا...» و پرواز کرد ورفت. خرسی ساکت و آرام به طرف برکه رفت و خودش را خوب خوب درآب تماشا کرد. صدای طوطی را هنوز می­شنید که فریاد می­زد:« نامرتب است و با سر و صدا غذا می­خورد...» هیچ کس نمی­داند بعد از آن روز چه اتفاقی افتاد که خرسی این همه دوست پیدا کرد. دوستانی که همه دلشان می­خواست کنار او غذا بخورند، بازی کنند و کارهای خوب او را برای هم تعریف کنند. راستی تو می­دانی خرسی چه کرد؟

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 46صفحه 6