مجله خردسال 207 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 207 صفحه 6

بعد به طرف گاز دوید و گفت:«ببین! حواس من هم داشت پرت میشد.» بعد شعلهی گاز را کم کرد تا غذا نسوزد. رویا با خودش فکر کرد:«یعنی حواسم را کجا پرت کردهام؟ توی خانه که نیست، پس حتما بیرون است.» بعد به اتاقش دوید. پنجره را باز کرد و تـوی کوچه را نگاه کرد. آنجا هیـچکس نبود. همـهجا تاریک تاریک بود. رویا به آسمان نگاه کرد و گفت: «پس این حواس من کو؟» یک دفعه ماه را دید که یک عالم ستاره دور و برش نشسته. رویا گفت: «چه قشنگ! مثل ماه و ستارههای نقاشی من است.» بعد با خودش فکر کرد و گفت: «چه آسمان پر رنگی!» یک دفعه با خوشحالی از جایش پرید و فریاد کشید: «آبی پر رنگ! فهمیدم، فهمیدم، آبی پر رنگ!» دوید و یک لیوان آب آورد و پیش نقاشیاش رفت. تند و تند دور و بر ماه و ستارههایش را آبی پررنگ کرد. بعد نفس راحتی کشید و گفت: «آخیش! حواسم پیدا شد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 207صفحه 6