با تعجب به نگاه کرد و گفت:«دوست من! از قصهای که گفتم خوشت نیامد؟»
گفت:«چرا جان! قصهی خندهداری بود، خیلی خندهدار!»
پرسید:«اگر خندهدار بود، چرا تو نخندیدی؟»
گفت:«چون نمیتوانم.»
پرسید:«نمیتوانی بخندی؟»
گفت:«نه نمیتوانم بخندم.»
کنار رفت و گفت:« پس باید قصههای خندهدارتری تعریف کنم.»
اما گفت:«نه! من باید بروم.»
و به گفتند:«نرو! بگذار یک قصهی دیگر هم تعریف کند. شاید توانستی
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 207صفحه 18