مجله خردسال 451 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 451 صفحه 5

یک دوچرخه بود که تو دلش یک عالمه قصه داشت. وقتی دوچرخه بیرون می آمد، جوی آب، درخت ها، تیر چراغ برق، پل هوایی و ... میگفتند:«دوچرخه! زنگ بزن!» دوچرخه هم درینگ درینگ زنگ میزد. آن وقت قصه ها، یکی یکی از توی زنگش می ریختند بیرون. قصههایی که هر چه قدر آنها را می شنیدی، سیر نمی شدی. وقتی هم راه بندان میشد و ماشینها با عصبانیت بوق می زدند، درینگ درینگ دوچرخه شروع می شد و کوچه و خیابان پر از قصه می شد. آنوقت ماشینها دست از بوق زدن بر می داشتند و به قصههای قشنگ دوچرخه گوش میدادند. یک روز وقتی دوچرخه می خواست از این طرف خیابان به آن طرف خیابان برود، یک ماشین خیلی گنده به او زد و دوچرخه مرد و روحش رفت به آسمان. فرشته ها وقتی دوچرخه را دیدند، خیلی

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 451صفحه 5