مجله کودک 18 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 18 صفحه 16

بعد یک دفعه آن خانمی گفت: «می­گم... می­گم که اگر براتون نگهداری از دوتاشون سخته، یکی­شون رو بدید به ما، یک چند سالی بزرگش کنیم.» من نمی­خواستم مامانی و بابایی­ام عوض بشوند. نمی­خواستم محمدحسین هم از پیشم برود. ما همیشه، از توی شکم مامانی، با هم بودیم. درست است که با هم دعوا می­کنیم؛ ولی این ربطی به آدم بزرگ­ها ندارد. ما با هم دوقلوایم. من خودم را جمع کردم توی بغل بابایی که مرا ندهد به آنها. محمد حسین هم بی­خیال توی بغل آن خانمی خوابیده بود و زل زده بود به آن چشم دسته دارش. گفتم: «محمد حسین، بیچاره، همون جوری موندی تو بغل خانمی، گریه کن بیا بیرون؛ وگرنه می­برنت­ها.» یکهو محمدحسین زد زیر گریه. مامانی بغلش کرد و من یک خرده خیالم راحت شد. بعد بابایی گفت: «خیلی ممنون خاله جون، ولی بچه­ها پیش خودمون باشن بهتره، برای خودشون هم بهتره، اگه از ما دور بشن، وقتی بزرگ بشن، مشکل روانی پیدا می­کنن.» من نمی­دانستم مشکل روانی یعنی چی، محمد حسین هم نمی­دانست؛ ولی هر چی بود، خیلی خوب بود که آدم مشکل روانی پیدا کند، چون آن وقت آن خانمی و آقایی ما را نبردند. من مامانی خودم را می­خواستم، حتی اگر همه­اش با آن مامان قلابی بهم شیر بدهد. بابایی خودم را هم می­خواستم؛ حتی اگر از صبح تا شب با آن صورت خارخاری­اش هی مرا بوس کند. محمدحسین هم محمدحسین خودم بود؛ هرچی بود، فقط ما دو تا زبان هم را بلد بودیم. اصلاً این آدم بزرگ­ها همه­اش برای نی نی­ها دردسر درست می­کردند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 18صفحه 16