مجله کودک 49 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 49 صفحه 28

داستان دوست تسلیم به رضای خدا اضطراب و نگرانی در چهرۀ تک تک افراد خانواده دیده می­شد. حتی امام محمّد باقر (ع) هم نگران کودک بودند. تب قطع نمی­شد و کودک را بی­تاب کرده بود. در همان احوال، خدمتکار منزل با شک و تردید قدم به اتاق گذاشت. مدتی کنار در ایستاده و با نگرانی به زمین خیره شد. این توقف آنقدر طول کشید که امام خود لب به سخن گشودند: - چه شده است! کاری داشتی؟ - آقا، می­دانم که موقع مناسبی برای ... سخنش را فرو خورد و به چشمهای نگران و مضطرب امام نگاه کرد، تاب نیاورد و نگاه را پایین انداخت. امام با مهربانی فرمودند: ((حرفت را بزن. چه می­خواهی بگویی؟)) حقیقتش، یا امام! چند نفر از راه دور آمده­اند که شما را ببینند. به آنها گفتم که شما اینک در وضعیتی نیستید که کسی را نپذیرند؛ اما آنها اصرار می­کنند و می­گویند از راه دوری آمده اند. امام در حالی که سعی می­کردند اضطرابشان را پنهان کنند، فرمودند: ((اشکالی ندارد. آنها را به داخل راهنمایی کن.)) خدمتکار آن چند نفر را به داخل اتاق هدایت کرد. این جماعت پس از رسیدن به خدمت امام، یکی یکی مشکلاتشان را مطرح کردند و امام نیز با صبر و حوصله به سخنان آنان گوش فرا دادند. در همین احوال خدمتکار منزل سراسیمه وارد اتاق شد و سخنانی را آهسته به اطلاع امام رساند. امام نگران و مضطرب از جا برخاستند و به سرعت اتاق را ترک کردند. ملاقات کننده­ها از این همه نگرانی متعجب شدند و علت را از یکی از خدمتکاران پرسیدند. خدمتکار برایشان توضیح داد که؛ یکی از فرزندان امام در بستر بیماری سختی است و هر لحظه حالش بدتر می­شود. یکی از مراجعه کنندگان به دیگری گفت: ((خدایا! از بزرگی امام زیاد شنیده بودم، اما این دیگر باور نکردنی است. با اینکه ایشان در وضعیت روحی بسیار بدی بسر می­برند، ما را به حضور پذیرفته­اند. چه روح بزرگی دارند!)) مرد دیگر گفت: ((دوستان، اگر در چهرۀ امام دقت کرده بودید،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 49صفحه 28