مجله کودک 53 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 53 صفحه 29

یا بیتابی نشست. پیامبر این بار نیز لبخندی زد و تنها جملة آخر خود را که پیش از ورود جوان آغاز کرده بود، تمام کرد و به جوان نگاه کرد. جوان دوباره سلام کرد و سر به زیر انداخت. پیامبر پرسید: «پیغام دیگری داری؟» جوان با حالتی شرمگین گفت: «شما را به خدا مرا ببخشید! تقصیر از من نیست. مادرم اصرار میکند وگرنه ....» پیامبر دوباره لبخندی زد و گفت: «بگو پسرم!» چوان ادامه داد: «راستش ... راستش رویم نمیشود بگویم، اما خب ... حرف، حرف مادر است و باید پیغامش را به شما برسانم.» مردی از میان حلقة جمعیت گفت: «حرف پیامبر را قطع کردهاید، حالا معطل هم میکنی، زود باش پیغامت را بگو!» پیامبر نگاه تندی به مرد کرد. مرد، خود را از نگاه پیامبر مخفی کرد. جوان، شتابززده عذرخحواهی کرد و آهسته و بریده بریده گفت: «مادرم ... مادرم .... گفتند ... گفتند که ... همین پیراهن را که به تن دارید، بدهید! ... گفت ... گفت، میخواهد در کفنش بگذارد.» زمزمة جمعیت آغاز شد. عدهای با خشم و کینه به جوان خیره شدند. پیامبر لحظهای سکوت کرد و بعد آرام گفت: «بسیار خوب ... برویم خانه تا من پیراهنم را به تو بدهم!» سپس با اشاره به جمع گفت: «کسی نیاید ... برای نماز ظهر خواهم آمد.» اما نیامد. یعنی آمد؛ اما دیر .... بعدها جریان را از پیراهن جوان که نماز ظهر را در مسجد بود، شنیدم. او تعریف کرد که آن روز، مردم هر چه منتظر شدند، پیامبر به مسجد برنگشت و بعد از مدتی که نگرانی مردم به اوج رسید، به طرف خانة پیامبر حرکت کردند، معلوم شد که پیامبر به خاطر نداشتن پیراهنی دیگر و بخشش من به پیرزن، در خانه مانده است و بعد از آن که یکی از اصحاب، پیراهن خود را به پیامبر امانت داد، پیامبر به مسجد آمد و نماز ظهر را برگزار کرد. پیامبر پس از نماز علت دیر آمدن و جریان بخشش مرا برای مردم تعریف کرد؛ حتی برای مردم گفته بوده که جبرئیل، درست لحظاتی بعد از سوی خدا پیام آورده که: «نه دست خود را از روی خسیسی به گردنببند و نه آن قدر بخشش کنکه درهر دو حال ملامتزده و حسرت خورده بنشینی.» پیرزن که این ماجرا را شنیده بود، میخواست مرا پس بدهد، اما پیامبر قبول نکرد. اشک در چشمهای پیامبر حلقه زد و آهسته گفت: «مادر! ... محمد را دعا کن!» دستهای چروکیده و رنج کشیدة پیرزن، مرا به سینه فشردند. شنبه 13 مهر، مصادف با 27 رجب، روزی است که در آن، پیامبر رحمت حضرت محمد(ص) از جانب خداوند به پیامبر مبعوث شد. این عید بزرگ را به همه شما تبریک میگوییم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 53صفحه 29