مجله کودک 133 صفحه 8

سه گردو کنار آن شد. با خودش گفت: حالا باید دنبال گردوها داخل گودال بروم. او گردو ها را درست کنار گودال شکست. اما گردوها به جای این که داخل گودال بیفتند از آن دور شدند. کار به جایی رسید که آنانس مجبور شد گردوی سوم را خودش داخل گودال پرت کند. طنابی که نتی کوما ساخته بود هنوز همان جا بود و آنانس به وسیله آن خودش را به پایین گودال رساند. همان طور که انتظار می رفت پیرزن در آن نزدیکی نشسته بود و گردو می خورد. آنانس نگاهی به پیرزن انداخت و گفت: وای! تو چقدر زشتی! پیرزن توجهی به او نکرد و به خوردن گردو ادامه داد. سپس از آنانس پرسید که چرا به دیدنش آمده است. آنانس گفت: خوب. معلوم است برای گرفتن غذا تو که به پسرم آن همه غذا دادی پس باید به من غذای بیشتر بدهی. پیرزن نگاهی به آنانس انداخت و لبخند زد. اگر این قدر به خودت مطمئنی پس پشت این خانه برو. آن جا یک مزرعه پر از سیب زمینی شیرین وجود دارد. به آنهایی که می گویند «مرا بچین» دست نزن و فقط سیب زمینی هایی را که می گویند «مرا نچین» جمع کن. آنانس گفت: تو می خواهی مرا گول بزنی. من هر سیب زمینی ای را که دلم بخواهد می چینم. سپس با اطمینان به طرف مزرعه رفت. اول یک سیب زمینی بزرگ دید که فریاد می زند: مرا بچین! مرا بچین! آنانس به سرعت آن را چید. سپس سیب زمینی را نصف کرد. ولی درون آن پر از دانه های درشت بود. آنانس کمی جلوتر رفت. بالاخره به سیب زمینی هایی رسید که می گفتند «مرا نچین». مقدار زیادی از آنها را چید و به کلبه پیرزن برگشت. پیرزن که قابلمه اش را روی آتش گذاشته بود. گفت: سیب زمینی ها را به دقت پوست نکن. خودشان را دور بینداز و پوستشان را بپز. آنانس عصبانی شد و گفت: فکر کردی من نمی دانم که باید خود سیب زمینی را پخت نه پوستش را؟ سپس سیب زمینی ها را داخل قابلمه انداخت و پوستشان را دور ریخت. وقتی دوباره به داخل قابلمه نگاه کرد. قابلمه پر از سنگ شده بود. چون سیب زمینی ها را دور ریخته بود. مجبور شد دوباره به مزرعه برود و سیب زمینی جمع کند. بعد با تکمیل و راه اندازی موتور بخار توسط جیمزوات در سال 1705 شاهد تولید موتورهای حرکتی هستیم که با نیروی بخار کار می کردند. اولین خودروی بخاری حاصل فعالیت «نیکلاس ژوزف کاگنو» در سال 1769 میلادی است.