مجله کودک 133 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 133 صفحه 9

به چشمه رفت و دوباره آب آورد. این دفعه دستورهای پیرزن را اجرا کرد. سرانجام وقت غذا خوردن رسید. آنانس به پیرزن خیره شد. پیرزن با بینی اش غذا می خورد. آنانس گفت: چه عادت زشتی! چرا غذا را در دماغت می ریزی؟ سپس قاه قاه خندید. پیرزن چیزی نگفت. کمی بعد آنانس از جایش بلند شد تا به خانه برود. پیرزن به آنانس نگاه کرد. و مشغول جمع کردن سیب زمینی ها بود. پیرزن گفت: قبل از رفتن به اتاق من برو آن جا دو طبل می بینی یک طبل کوچک و یک طبل بزرگ. طبل کوچک را با خودت به خانه ببر. آنانس به اتاق پیرزن رفت و هر دو طبل را دید. طبل بزرگ بسیار زیبا و طبل کوچک ساده و بی نقش بود. آنانس با خودش فکر کرد. من طبل کوچک را بر نمی دارم. مطمئنم طبل بزرگ غیر از غذا گنج هم می دهد. سپس طبل بزرگ را روی دوشش گذاشت و بدون آن که نگاهی به پیرزن بیندازد از طناب بالا رفت. آنانس با افتخار طبل بزرگ را وسط چادر گذاشت. آنانس آنها را به بهانه جمع کردن چوب و آوردن آب برای برگزاری مهمانی به بیرون فرستاد تا خودش به نتهایی گنج را حاضر کند. آسو زن آنانس همراه با نتی کوما به خوشحالی دنبال چوب و آب رفتند. هر دو دوست داشتند زود برگردند و شگفتی های طبل جادویی را ببینند. آنانس روبروی طبل نشست و با لذت نقش و نگارهای آن را نگاه کرد. از چادر بیرون رفت و نگاهی به اطراف انداخت. آنگاه به چادر برگشت. روی زمین نشست و با صدای بلندی گفت: بپوش! ولی افسوس و صد افسوس که آنانس طبل درست را بر نداشته بود. باگفتن کلمه جادویی نه غذایی حاضر شد و نه گنجی. بلکه تمام بدن آنانس پر از زخم و لکه شد. قیافه او غیر قابل تحمل شده بود. آنانس فریاد کنان از چادر بیرون دوید. طبل در همان لحظه ناپدید شد. خانواده آنانس مدت ها دنبال او گشتند. آنها از حرص آنانس خبر داشتند. بنابراین گمان کردند آنانس با گنج فرار کرده و رفته است. بعد از گذشت چند ماه آنانس با بدنی پر از زخم و لکه به خانه برگشت ولی از آن روز به بعد حرفی درباره طبل جادویی به زبان نیاورد. یکسال بعد در سال 1770 میلادی از خودروی بخار «کاگنو» مدلی ساخته شد که وزن زیادی داشت و سرعت آن تنها 2 کیلومتر در ساعت بود. این خودرو در اطراف پاریس دور زد و سپس با یک دیوار سنگی برخورد کرد!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 133صفحه 9