
- جناب آقای رحیمی! مجله دوست فعلاً قسمتی برا ی چاپ عکس
دانشآموزان ممتاز ندارد. ضمنا از لطف شما ممنونیم.
- خانم بهاره کنجکاوی فرد! نامه شما دیر به دست ما رسید. متأسفیم.
تهران:صدف جلالی فراهانی،سپیده سلیمانی، پریسا فلاحی کیا، سهراب
انتظامی، مصطفی پورباقر، صدف محمودی، سارا الیاسی
کاشان:امیر حق شناس، علی گرامی، نوید یادگاری
کرج:نیما رحیمی، زینب رحیمی
بابلسر:اشکان بشیری، نیکی بشیری
شیراز: انیس زمان ثانی
قزوین: رضا آسائی
کرمانشاه:مهدیس ولیزاده
زرین شهر اصفهان:صفیه کوهستانی، شهاب کوهستانی
1-حتماً یادتان هست که قبلاً هم توضیح داده بودیم که ازاین به بعد قرار است
خود شما سرمقالههای مجله دوست را بنویسید و سردبیر افتخاری آن شماره
باشید. موضوع مسابقه هر هفته در صفحه اول به چاپ میرسد.
2- قسمت «درگوشی!» مخصوص چاپ درددلهای شماست. اگر بخواهید با
اسم شماو اگر هم بخواهیدبدون اسم شما در ددلهایتان در این قسمت چاپ میشود.
3-«قاب»، اسم قسمت جدیدی در مجله است که عکسهای یادگاری دسته
جمعی شما را که درمدرسهتان گرفتهاید چاپ میکند منتظرعکسهای یادگاریتان
(در مدرسه) هستیم.
4-همچنان مثل همیشه، یکی از قسمتهای ثابت هفتهنامه دوست، مخصوص
چاپ نقاشیها و لطیفههای شما است.
موضوع: اگر من یک رنگین کمان داشتم
یک روز صبح که هوا نیمه ابری بود. من از پنجره به بیرون نگاه کردم.
دیدم که ابرها کنار رفتند و بعد از مدتی باران گرفت.آن موقع خورشید
در آسمان بود. آن روز جمعه بود ولی بعضی از ادارهها - نمیدانم
به چه دلیل- باز بودند. بهآسمان نگاه کردم دیدم خورشید روی یک برگه
نوشته وبه باد داد تا به من بدهد. وقتی برگه به من رسید روی آن نوشته
شده بود: رنگینکمان را به آسمان بده. من هم رفتم و به رنگینکمان
گفتم: خورشید گفته که تو را به آسمان بدهم. ولی یادت باشد که زود
برگردی و وقتی که به آسمان رفتی به باران بگو که به برف بگوید ببارد.
رنگینکمانگفت:برای چه؟ من گفتم:برای اینکه زمین یخ بزند و هواشناسی
بگوید: فردا تعطیل است. رنگین گمان گفت: باشه، یادم نمیرود.
من ورنکینکمان به کوچه رفتیم تا من او را به آسمان بدهم. ولی از
روی بدبختی زمین مثل سرسره لیز شده بود و من به زمین افتادمو تمام
لباسهایم گلی شد. وقتی من افتادم زمین، رنگینکمان دید که الآن له
میشود برای همین فوراً به آسمان رفت. پرندهها کم کم از پناهگاهشان
بیرون آمدند و من هم از زمین بلند شدم و به خانه رفتم. حالا بگذریم از
آن کتکها.
بالاخره خودم را به اتاقم رساندم تا آسمان را نگاه کنم. درختان خیلی
تمیز شده بودند. همهی مردم با چتر و چکمه بیرون آمده بودند. به یاد
رنگینکمان افتادم و در کاغذی نوشتم: آن چیزهایی که گفتم را گفتی؟
بعد قناری را آزاد کردم و کاغذ را به قناری دادم تا به رنگینکمان بدهد
و جواب را بیاورد. رنگینکمان در کاغذ نوشته بود: بله همه بخاریهایشان
را روشن کرده بودند. دوباره به رنگینکمان نگاه کردم و نوشتم، برگرد
دیگر، بعد کاغذ را به قناری دادم و گفتم: به رنگینکمان بده و جواب بگیر
و برگرد. قناری آمد و کاغذ را از او گرفتم و قناری را در قفس گذاشتم.
در کاغذ نوشته شده بود: وقتی مدرسهات تعطیل شد.
ناگهان به خودم آمدم و دیدم تمام اینها نقاشی تابلوی اتاقم بوده
است. کتاب و دفترهایم را مرتب کردم وخوابیدم.
صبح مادرم مرا بیدرا نکرد. وقتی خودم بیدار شدم ساعت حدود
7:45 دقیقه بود. به مادرم گفتم: چرا من را بیدرا نکردید؟ مادرم گفت:
امروز به علّت آلودگی هوا...
با مکثی دوباره گفت: «تعطیل»!
من فریادی از خوشحالی کشیدم و آن روز را به خوبی کذراندم. ولی
رنگینکمان برنگشت. شما میدانید چرا؟
«جاگوار یک و دو» عنوان وسیله ضد تانک
دیگری از ارتش آلمان است. این خودرو نوع دیگری
از موشکهای ضد تانک ATGW را با نـام HOT
حمل میکند. به تازگی در جاگوار دو، موشکهای
نوع TOW جایگزین HOT شده است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 181صفحه 40