
بابابزرگ
بازیگوش
مهری ماهوتی
نیلوفر چند بار کفشهایش را لنگه به لنگه پوشید تا بالاخره
درست شد. آخر بابابزرگ خیلی عجله میکرد. تازه، صبحانه
نخورده راه افتادند. بابابزرگ میگفت اگر دیر برسیم شلوغ
میشود. راست میگفت، فقط چند دقیقه جلوی نانوایی ایستاده
بودند که صف تا کجا رفت. گنجشکها آمده بودند. آنها
خرده نانها و کنجدهای روی زمین را میخوردند ومیپریدند.
نیلوفر گفت:
کاشکی ما هم گنجشک بودیم آن وقت صف بیصف.
آقای شاطر یک بغل نان داغ از تنور بیرون آورد و ریخت
روی میز. بابابزرگ ده تا نان خرید. نیلوفر فکر کرد؛ من و مامان
همیشه فقط یک نان میخریم اگر بیشتر باشد خشک میشود،
آن وقت باید آنها را دور بریزیم. چرا بابابزرگ میخواهد این
همه نان را حیف کند؟! بابابزرگ دستمال سفیدی را که همراهش
آورده بود روی میز پهن کرد و نانها را لای آن پیچید. بعد
دست نیلوفر را گرفت و دوتایی راه افتادند. سر کوچه خودشان
که رسیدند بابابزرگ گفت: بیا با هم بازی کنیم. من تو را بلند
میکنم. تو هم یکییکی زنگ خانهها را بزن. چشمهای درشت
نیلوفر گرد شد. دهان کوچکش باز ماند. با تعجب گفت: این کار
خیلی بدی است. فقط بچههای خیلی خیلی بد درِ خانهها را
میزنند.
بابابزرگ گفت: «تو کاری نداشته باش فقط بگو بازی میکنی
یا نه؟!»
نام خودرو: 2 BRDM
نام کشور سازنده: روسیه
تعداد خدمه: 5 نفر
وزن: هفت هزار کیلوگرم
اسلحه: 14 میلیمتری MG
موتور:گاز 8 سیلندر
حداکثر سرعت: 100 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 185صفحه 8