مجله کودک 188 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 188 صفحه 19

جنگ افزارهای مردم روزگاران قدیم به جا مانده باشد . این تیر را خوب حفظ کن و قدرش را بدان و از خودت جدا نکن ، که مرگ اسفندیاردر همین شاخه گز نهاده شده است ! » در حالی که رستم و زال و اطرافیان ،با تعجب و ناباوری چشم به سیمرغ دوخته بودند ، او به صحبت های خود این طور ادامه داد : « نقطه پایان و رگ حیات اسفندیار در چشم های اوست . اگر تو بتوانی با این تیر گز یکی از چشم های او را هدف بگیری ، کارشتمام است . البته من به تو اندرز می دهم که تا می توانی از جنگ پرهیز کن و در این کار پیشقدم نشو . اما اگر کار به جایی رسید که چاره ای نداشتی ، این تیر را در کمان بگذار و درست وسط چشم او را نشانه بگیر و پرتاب کن ف که یزدان هم در این کار تو رایاری خواهد کرد . » صبح روز بعد ، رستم که سلمتی خود را به طور کامل به دست آورده بود ، خرم و شاداب و با روحیه عالی لباس جنگ پوشید و سلاح برداشت و سوار بر رخش خود راهی میدان جنگ شد . همین که به میدان نبرد رسید ، با صدای بلند اسفندیار را به مبارزه دعوت کرد . اسفندیار با شندین صدای رعد آسای رستم دچار تعجب و حیرت شد و با خودش گفت : « خیلی عجیب است ! من فکر می کردم او با آن همه زخمی که در بدن دارد ، تا خانه زال هم نرسد و در میان راه هلاک شود . چگونه است که امروز تواناتر و تندست تز از دیروز به میدان جنگ برگشته است ؟ غلط نکنم ، این توان و تندرستی را پدرش زال به او بازگردانده است . چون شنیده ام که زال جادوگری است که خورشید را هم افسون می کند !» به هر حال اسفندیار هم لباس جنگ پوشید و خود را اماده کرد و به مقابل رستم رفت . چون به نزدیک او رسید . با لحن تحقیر آمیزی گفت : « ای مرد بدنهاد ! آیا دیروز کمان و بازوی مرا ندیدی که باز امروز هوس ماجراجویی کرده ای ؟» رستم ، در پاسخ او ، دوباره زبان به نصیحت گشود و گفت : « ای جوان ! از یزدان بترس و کینه و دشمنی را کنار بگذار . من امروز برای جنگ به اینجا نیامده ام ،بلکه برای پوزش و آشتی آمده ام . خواهش می کنم ساعتی به رسم میهمانی به خانه من بیا . تا من پیش تو در خزانه گنج هایی را که در طول سال ها با زور و بازو و شمشیر خود گرد آورده ام . باز کنم و همه را به رسم تحفه و هدیه بار شترها کنم و پیشاپیش برای پادشاه ایران بفرستم . آنگاه خودم سوار رخش می شوم و پا به پای تو و شانه به شانه تو پیش گشتاسب می آیم ، تا هر چه فرمان بدهد ، همان کار را بکنم . اگر خاست مرا بکشد و اگر خواست به بند و زنجیر بکشد و زندانی ام کند . » (ادامه دارد ) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * مجمر : اتشدان ، ظرفی که در آن اسپند دود می کنند . ** روئین تن : بدنی که هیچ سلاحی در آن کارگر نباشد ، ضد ضربه ، ضد زخم . نام : آستروفیتوم آسترا محل اصلی رویش :مکزیک رنگ گل : زرد نور مورد نیاز : مستقیم دما : 7 درجه سانتی گراد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 188صفحه 19