
تخته سنگ آنقدر غمگین بود که اصلاً متوجه رفتن بچه ها نشد. خیلی دلش گرفته بود. برای همین شروع کرد به گریه کردن. انقدر گریه کرد تا رودخانه متوجه صدای او شد.
رودخانه به تخته سنگ گفت:« آهای، تخته سنگ بزرگ برای چه گریه میکنی؟»
تخته سنگ همانطور که گریه میکرد گفت:« تو که غمی نداری، حال من بیچاره را چه میفهمی؟»
رودخانه گفت:« دست کم میتوانی با من درد دل کنی تا سبک تر شوی.»
تخته سنگ گفت:«دیگر چه فرقی میکند. حتی درد دل هم مرا آرام نمیکند. سالهاست که اینجا در کنار تو هستم. تو مزارع و باغ ها را آبیاری میکنی، به مردم پاکیزگی هدیه میدهی و بچه ها از بازی کردن با تو لذت میبرند. امّا من چه؟ همینطور بی مصرف اینجا افتاده ام و بود و نبودم به حال کسی فرقی نمیکند.»
رودخانه به مهربانی گفت:« نمیدانم چه بگویم تا از رنج تو کم شود. ولی این را بدان که من به خاطر اینکه از جاهای بسیاری عبور کرده ام تجربۀ زیادی دارم و این تجربه به من ثابت کرده که هیچ چیزی در این دنیا بی مصرف نیست و بی خودی بوجود نیامده است. بودن تو در کنار من هم حتماً علّتی دارد.
تخته سنگ اهمیتی به حرف های رودخانه نداد. چشم هایش رابست و گفت:« امیدوارم فردا که از خواب بیدار میشوم دیگر اینجا نباشم.»
نیمه های شب تخته سنگ از برخورد قطرات آب به صورتش از خواب بیدار شد. آسمان به شدت گرفته بود و باران همینطور تندتر و تندتر میشد. مدتی بعد تخته سنگ از دور قاسم را دید که به آن سمت میدوید و عده ای از اهالی به دونبال او آنجا میآیند. خداداد و دیگر بچه ها هم در بین جمعیت دیده میشدند. تخته سنگ با تعجب به آنها نگاه میکرد و اصلاً متوجه نبود که در این باران شدید مردم برای چه به آنجا آمده اند.
اهالی به اینطرف و آنطرف میدویدند و مدام با یکدیگر صحبت
-----
o مسلسلZB26
بعد از جنگ اول جهانی چک ها دست به ساختن این مسلسل شدند که بعد ها در جنگ دوم به کار رفت. 30 فشنگ تعداد تیرهای این مسلسل است. طول اسلحه یک متر و 16 سانتی متر و وزن آن نه و نیم کیلوگرم میباشد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 208صفحه 10