مجله کودک 253 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 253 صفحه 9

چرخ­های دوستی امیر و محمد پرباد بود و خوب می­گشت، اما اینکه چطور شد که اینطور شد؟ برمی­گردد به روز قبل که ... محمد در حال تمیز کردن دوچرخه­اش بود که ... مامان: «بسه دیگه محمد، چقدر این دوچرخه رو می­سابی؟ مگه چقدر تمیز کردن می­خواد؟ همین دیروز دو ساعت داشتی می­شستیش، من­می­روم تا مغازه محمودآقا ماست بخرم، حواست به خونه هم باشه. اینقدر هم جون و قوه سر دستمال کشیدن به این دوچرخه نذار، پوستش رفت بچه.» محمد: «بَهَع،پس من اینجا چه کارم؟ پول رو بده من، جَلدی می­رم و می­خرم و برمی­گردم.» اگر دوچرخه محمد همیشه برق می­زند، دلیل واضحی دارد، محمد دوچرخه­اش را خیلی دوست دارد. محمد پول را از مادرش گرفت، روی دوچرخه­اش پرید، جَلدی به مغازه محمود آقا رفت و .... اما جَلدی برنگشت. هامر H2

مجلات دوست کودکانمجله کودک 253صفحه 9