مجله کودک 267 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 267 صفحه 8

کاش خوب بودم مجید ملامحمدی شب شد اما من خوب نشدم . حکیم به همسرم اسم یک دوا را گفت . بعد به پیشانی ام دست گذاشت و با افسوس گفت : « اگر این دوا پیدا شود شوهرت خوب می شود . شما باید به شهرهای دورتر بروید تا آن را پیدا کنید . » از حرفش ترسیدم ، دیگر فکر می کردم زنده نمی مانم . حکیم از خانه ی ما رفت . همسرم دست به پیشانی ام گذاشت و با گریه گفت : « وای ، چقدر ذاغ است . » بعد یک دستمال خیس بر پیشانی ام گذاشت ، همه جایم درد می کرد . بچه هایم در خواب بودند . هوا بارانی بود . باران به در و پنجره می خورد و صدا می داد . همسرم داشت دعا می خواند . از آن سو ، گار فیلد و لویس پس از کمی پیاده روی به برج مخابرات شهر می رسند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 267صفحه 8