مجله کودک 272 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 272 صفحه 10

خانه­ی جدیدِ «بیلی» نویسنده: والریا بیوزیک مترجم:سیده مینا لزگی قسمت اول سلام، اسم من «بیلی» است. هشت سال دارم اما فکر می­کنم کوچکتر از سنم به نظر می­رسم. از زمانی که به یاد می­آورم با مادرم زندگی کرده­ام. چون ما هیچ وقت واقعاً یک خانه نداشتیم، در جاهای مختلفی زندگی می­کردیم. معمولاً پیش دوستان مادرم بودیم. مجبور بودیم روی زمین بخوابیم و گاهی اوقات،فکر می­کنم مادرم یادش می­رفت به من غذا بدهد. بعد از مدتی دوستان مادرم از ما خسته شدند،بنابراین به پناهگاه مردم بی­خانمان رفتیم. آنجا واقعاً خوب بود. من یک تخت کوچک برای خودم داشتم. می­توانستم در روز سه وعده غذا بخورم و چند بچه­ی دیگر آنجا بودند که با هم بازی می­کردیم. هنوز مدت کمی از رفتن ما به اردوگاه نگذشته بود که یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که مادرم گریه می­کند. او همیشه غمگین و خسته به نظر می­رسید،اما این بار فرق می­کرد. موهای بلند و سیاهش بهم ریخته بود. همان لباس­های دیروزش را پوشیده بود و چشم­هایش باد کرده بود. او داشت لباس­های مرا در چمدان کوچک قهوه­ای می­گذاشت. پرسیدم: -چرا می­خواهیم از اینجا برویم؟ اول چیزی نگفت،فقط بیشتر گریه کرد، خیلی مرموز بود. در آخر به من گفت که مرا خیلی دوست دارد. اما دیگر نمی­تواند از من نگهداری کند. او گفت آنقدر مشکل دارد که نمی­تواند مادر خوبی برای من باشد. برای همین من باید با کس دیگری زندگی کنم. من گریه کردم، حتی بیشتر از وقتی که زانوهایم خراشیده شده بود. فکر کردم شاید فقط دارم یک خواب بد می­بینم. خیلی وقت­ها آرزو کرده بودم که مثل بچه­های دیگر زندگی کنم. آرزو کرده بودم که یک خانه داشته باشم وحتی یک پدر. اما حتی بدون تمام اینها، من به زندگی عادت کرده بودم، اصلاً دلم نمی­خواست به جای دیگری بروم. نام توپ: فالک ویرلینگ کشور سازنده: آلمان وزن:1520 کیلو گرم سرعت حرکت گلوله:متر برثانیه حداکثر برد: 2000 متر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 272صفحه 10