مجله کودک 275 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 275 صفحه 32

دلت شور نمی زند؟» گفتم:« برای چی؟» گفت:« واسه کارنامه دیگه.» - نه. - دمت گرم بابا، من دیشب خوابم نبرد. تا صبح تو بود. دلشوره نداشتم. انگار نه انگار که می روم کارنامه بگیرم. از روی ساندویچ * جلوی مغازه ی آقا تقی تک چرخ زدم و از صافی طوقه­ی جلو کیف کردم: همین دیروز لنگی­اش را گرفته بودم. پیچیدم تو کوچه و جلوی خانه­ی جواد نگه داشتم. وانت بابایش دم در بود. چند بار زنگ دوچرخه را زدم. مثل همیشه حالیش نشد. پیاده شدم. زنگ خانه­شان را زدم. کله­اش را از پنجره بیرون آورد. گفتم: «بجنب بابا.» دهانش می جنبید. سر تکان داد و گفت: «آمدم.» برگشتم و سوار دوچرخه شدم. یک پام روی رکاب بود و پای دیگرم را تکیه داده بودم به دیوار؛ آماده­ی رفتن. جواد در خانه را باز کرد و بیرون آمد. کلاسورش زیر بغلش بود. آمد جلو که سوار شود. گفتم: «دیگر این را واسه چی آوردی.» با دلخوری گفت: «از دست بابام؛ فکر می کند هر وقت می روم مدرسه باید کیف و کتاب زیر بغلم باشد.» چیزی نگفتم. اخلاق بابایش را می­شناختم. گاهی بدجور لج جواد را در می­آورد. مثلاً زورش می­کرد که زمستانها کلاه پوستی عهد بوقی که معلوم نبود از کی به آنها ارث رسیده سرش بگذارد یا دور جلد دفترهایش را با مقوای شیرینی قاب بگیرد که مثلاً محکمتر شود. جواد پرید بالا و روی میله­ی جلو نشست و راه افتادیم. گفتم:« طوقه را عشق می­کنی، دیروز لنگی­اش را گرفتم.» هیچی نگفت. عوضش چند دقیقه بعد پرسید: «تو نام خودرو: توپ ریلی کشور سازنده: آلمان نوع اسلحه: توپ سبک و ماشین گان

مجلات دوست کودکانمجله کودک 275صفحه 32