مجله کودک 275 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 275 صفحه 33

گفت:« ریاضی.» گفتم: «حالا خودت را ناراحت نکن. بگذار برسیم.» گفت: «خوش به حالت که آنقدر بی خیالی، حق هم داری، خیلی دمت گرم است. حسابی می خوانی، هیچ وقت هم تک نمی گیری.» - من زیاد نمی خوانم. - تو گفتی و من هم باور کردم. هیچ کس باور نمی­کرد که زیاد درس نمی خوانم، در حالی که کمتر از همه من می خواندم. نمی­دانم چطور بود که با یک بار خواندن مطلب را یاد می­گرفتم. این را مادرم هم فهمیده بود. برای همین سر به سرم نمی گذاشت. وارد خیابان که شدیم، تندتر پا زدم. زود به مدرسه رسیدیم. بچه ها تک و توک تو می رفتند و بیرون می آمدند. با دوچرخه توی حیاط مدرسه رفتیم. تابستانها و روزهای امتحان که کلاسها تعطیل بود، می­گذاشتند چرخهایمان را تو ببریم، اما روزهای دیگر نه. دوچرخه را گوشه­ی حیاط قفل کردم. و با جواد راه افتادیم به طرف دفتر. جواد رنگش مثل گچ سفید شده بود. سرش را طرف آسمان گرفت و گفت: «یا خدا...» * کنایه از سرعت گیر در سطح خیابان است. بالاخره جواد تجدید شده است یا قبول می­شود؟ تا آنها کارنامه را از مدرسه بگیرند، دلشان هزار جور راه می­رود. می­توانید ادامه­ی داستان را در کتاب «باران و تابستان» که به قیمت 140 تومان منتشر شده، دنبال کنید و بخوانید. رختخواب غلط زدم. گفتم: «بی خیالش.» گفت: «اگر تجدید بیارم بابام بیچاره­ام می­کند.» - مگر خراب کردی؟ - ریاضی را. - ناراحت نباش خدا کریمه. با لحن پر غیظ گفت: «نمی ره تو کله­ام این لامروت. پرسیدم: « چی؟» نام توپ: هویتزر ریلی کشور سازنده: انگلستان وزن: 7700 کیلوگرم حداکثر بُرد: 13 هزار متر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 275صفحه 33