
علی هر روز به اتاق ایشان میرفت. دوست داشت
با عینک و ساعت آقا بازی کند. یک روز که ساعت و
عینک آقا را برداشته بود، به علی گفتند:
علی جان! عینک چشمهایت را اذیت میکند. زنجیر
ساعت هم خدای ناکرده ممکن است به صورتت
بخورد. صورتت مثل گل است. ممکن است اتفاقی
برایت بیفتد.
علی عینک و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب،
بیایید یک بازی دیگر بکنیم. من میشوم آقا، شما
بشوید علی کوچولو.»
فرمودند: «باشد».
علی گفت: «خوب، بچه که جای آقا نمینشیند.»
حضرت امام کمی خودشان را کنار کشیدند. علی
کنار امام نشست و گفت: «بچه که نباید دست به عینک
و ساعت بزند.»
آقا خندیدند و عینک و ساعت را به علی دادند و
گفتند: «بگیر، تو بردی.»
علی خیلی دوست داشت وقتی مردم برای ملاقات
با حضرت امام به حسینیهی جماران می آمدند، او هم
به حسینیه برود. بار اول که رفته بود، گمان کرده بود
مردم به خاطر او آمدهاند. وقتی به خانه برگشت،
گفت: «من که رفتم حسینیه، مردم شعار میدادند.
تازه آقا هم با من آمده بود.» امام وقتی که علاقهی
علی را به حسینیه میدیدند، شبها به علی میگفتند:
« علی! بخواب. صبح میبرمت حسینیه.» و علی آن قدر
خوشحال می شد که گاهی نیمههای شب بیدار میشد
و میپرسید: «آقا پا نشد؟ پس چرا صبح نمیشود؟»
نام موشک: نایک آژاکس
کشور سازنده: آمریکا
وزن با تجهیزات: 1114 کیلوگرم
حداکثر بُرد: 40 کیلومتر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 275صفحه 5