مجله کودک 277 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 277 صفحه 10

اینا چیه ؟ این زنگ ، زنگ نقاشیه ؟ این کار درسته ؟ من دارم درس می دم اون وقت تو . . . چی شده امیر ؟ » امیر :« خانم اجازه ؟ ببخشین . » امین : « خانم ، منم ازش پرسیدم اما هرچی می پرسم بهم نمی گه . » خانم معلم :«فعلا اینار و جمع کن و حواست به درس باشه . » احمد : «خانم خداحافظ . » - :«خداحافظ ، یکی یکی برین ، آروم تر ، شلوغ نکنین ، امیر تو بمون ، یه کم باهات کار دارم . » امیر : «ببخشین خانم که امروز این جوری بودم ، آخه خیلی سوختم ، شما هم اگه جای ما بودین یه عالمه می سوختین ، از کی قرار بوده که عید بریم مسافرت ، حالا دیشب پسر خاله ی بابامون تلفن زده و گفته که عید می خوان بیان تهران و بیان خونه ی ما . » خانم معلم : « فقط همین ؟ » امیر : « فقط همین ؟ شما به این می گین فقط همین ؟ دو هفته می شه که من چمدونم رو بستم ، پارسال که بابامون ماشین خرید قرار بود عید ببرتمون مسافرت ، که اون هم نشد و قول امسال رو داده بود . خانم ، آخه چقدر مردم بی ملاحظه هستن . » خانم معلم : « امیرخان ، مسافرت رفتن خیلی خوبه ، اما . . . » اما چی ؟ مدرسه تعطیل شده بود ، یک کلاس خالی بود و امیر و خانم معلمی که خیلی برای امیر صحبت کرد ، و همین طور که صحبت می کرد امیر می فهمد که روزگار آن قدرها هم نامرد نیست و بستگی به این دارد که ما آن را چگونه ببینیم . خانم معلم : «در مورد چیزایی که گفتم فکر کن ، دیر شده ، دیگه باید بریم ، تو هم زودتر برو که نگرانت نشن . » امیرک « سلام آقا عسگر . » آقا عسگر : « به به ، علیکم السلام ، خوبی ؟ » امیر : «خوب خوبم ، شما خوبین ؟ زانوهاتون بهتره ؟ ببخشین که صبح اون جوری بودم ها . . . » بیماران و حاجتمندان برای شفا در پای این عَلَم می نشینند . مردم افغانستان عقیده دارند که اگر برافراشته شدن علم امام علی (ع) به آرامی و بدون لرزش انجام شود ، سالی که در پیش

مجلات دوست کودکانمجله کودک 277صفحه 10