
کودک ، دریا ، ماهی 
محمدرضا یوسفی 
یک بود یک نبود . حوض کوچکی بود و ده ، بیست ،سی ، صد ، هزار ماهی در آن شنا می کرد . 
دختر کوچکی کنار حوض بود و گفت : « انگار ماهی ها با هم دعوا می کنند . » دختر راست می گفت . 
ماهی ها به دنبال هم می دویدند . با سر به یکدیگر می زدند و سر و صورت هم را گاز می گرفتند . شاید بزرگها می خواستند کوچکها را بخورند . 
پسری که کنار دختر بود ، گفت : « ماهی ها با هم بازی می کنند . » 
پسر راست می گفت . ماهی ها ، قرمز و سفید و سیاه ،به دنبال هم شنا می کردند . با دُم خود یکدیگر را قلقک می دادند و از دهانشان حباب آب بیرون می آمد . 
پیرزن که پهلوی پسر بود . گفت : «ماهی ها به دنبال غذا می روند . » 
پیرزن راست می گفت . ماهی ها به روی آب می آمدند . به برگ سبز ، و ذره ای نان نوک می زدند . سبزی و نان را می بلعیدند و به زیر آب می رفتند . 
مردی که نزدیک پیرزن بود ، گفت : « ماهی ها می گویند که چقدر زیبا هستند ! » 
مرد راست می گفت . ماهی ها ،رنگ به رنگ ، به زیر آب می رفتند ، بیرون می آمدند . بال و دُم تکان می دادند و آنقدر قشنگ بودند که همه آنها را نگاه می کردند . 
 نوروز در ترکیه و عراق 
در ترکیه ی زمان عثمانیان ، نوروز به عنوان یکی از اعیاد ، جشن گرفته می شد . در این روز حیکم باشی مخصوص دربار ، معجونی مخصوص 
  مجلات دوست کودکانمجله کودک 277صفحه 12