مجله کودک 300 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 300 صفحه 8

قصه های من و پدر بزرگ دخترا جواهرن ! افشین علاء وقتی که از مسجد برگشتم ، سری به اتاق پدر بزرگ زدم . آقا جون دراز کشیده بود وزیر چشمی نگاهم می کرد . معلوم بود از این که مرا توی چادر می دید ، خیلی خوشش آمده بود . وقتی هم که چادرم را برداشتم و آن را تا می کردم . پدر بزرگ با لذت به من نگاه می کرد . از این که آقاجون را از خودم راضی می دیدم . خوشحال بودم . اما باز هم نتوانستم سوال هایی را که داشتم فراموش کنم . رفتم کنارش وگفتم : "شما نخوابیدین ؟" پدر بزرگ به آرامی گفت : "نه ، آخه نگران گلم بودم ." خندیدم و گفتم : "گلتون هیچ طوریش نشد . سریع رفتم و آمدم . راستی آقا جون ، آدم وقتی چادر سر شد ، احساس امنیت می کنه ." پدر بزرگ که از حرف من خوشحال شده بود با خنده پرسید : "اینو به خاطردل من می گی ؟" گفتم : "نه به خدا ، من خودم چادرو خیلی دوست دارم . ولی خیلی وقت ها هم دلم می خواد با لباس های قشنگ برم بیرون ." پدر بزرگ گفت : "خوب برو ، مگه کسی گفته لباس قشنگ پوشیدن بده ؟" گفتم : "آخه دخترا که نباید بی حجاب برن بیرون" پدر بزرگ گفت : "مگه لباس قشنگ ، نمی تونه بلند و پوشیده باشه ؟" گفتم : "چرا ، ولی بعضی از لباس های خیلی قشنگ ، بلند و پوشیده نیست ." پدر بزرگ گفت : "خوب اونهارو برای خانم ها بپوشین . بلندهارو برای جایی که آقایون هم هستن ." کمی فکر کردم وگفتم : "من و مامانم همین کارو می کنیم . ولی طفلکی عمه زهرا همیشه باید با چادر بره بیرون ." پدر بزرگ گفت : "عمه زهرات مجبور نیست . اختیار همه ی ما دست اونه ، تو فکر می کنی عمه زهرا به خاطر من چادر سرش می کنه ؟" چیزی نگفتم . چون واقعا فکر می کردم عمه زهرا به خاطر آقا جون ، همیشه چادر سرش می کنه . پدر بزرگ ادامه داد : "زهرا خودش چادرو انتخاب کرده . من هیچ وقت ازاون یا از تونمی خوام اون چیزی روکه من میگم بپوشین . فقط میگم همیشه پوشیده باشین . حالا یا "تابش" یکی دیگر از راههایی است که به وسیله ی آن گرما منتقل می شود . تست شدن نان در فر برقی به وسیله تابش حرارت انجام می شود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 300صفحه 8