
قصه های پیامبران (حضرت هود (ع) - قسمت اول)
پیرمرد چه گفت ؟
مجید ملا محمدی
چشم های درشت و زیبای پیرمرد به آسمان خیره بود . انگار منتظر کسی بود . بچه ها دور تا دورش جمع بودند . دوستان و بزرگان هم پایینِ تخت او ، نگاهش می کردند .
پیرمرد با انگشتان لرزانش ، ابرو های پرپشت روی چشم های خود را کنار زد . دیگر توانِ نشستن نداشت . او نهصد و پنجاه سال عمر کرده بود و حالال دیگر ، توانی برای زنده ماندن نداشت .
« سام » فرزند مهربانش یک لحظه از او چشم نمی گرفت . او در کاسه ای گلین آب ریخت و آن را به طرف دهان پدر برد . پیرمرد کمی از آب آن نوشید و خدا را شکر کرد . ، آفتاب هنوز هم از پشت پنجره ، اتاق کوچکش را با رنگ طلایی اش نقاشی می کرد . یارانش به دستور او ، همین چند لحظه ای پیش به اتاقش آمده بودند . هیچ کس نمی دانست که او چه می خواهد بگوید .
V مثل Volcano ]آتش فشان[ :
در جهان حدود 850 کوه آتشفشانی فعال وجود دارد . برخی از آن ها در اقیانوس ها قرار دارند اما تعدادی از آن ها نیز در خشکی ها و جزایری مانند هاوایی فعالیت می کنند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 323صفحه 8