
یک بود
سوسن طاقدیس
یکی بود یکی نبود . در یک جنگل بزرگ بزرگ ، نزدیک یک دریاچة کوچکِکوچک ، مورچه های سیاه با مادر روزگارشان خوش نبود . همیشه در حال ترسیدن و لرزیدن بودند ؛ چون نزدیک لانة آن ها مورچه های سرخ بد جنس لانه داشتند .
روزی نبود ک شب بشود و مورچه های سرخ به لانة مورچه های سیاه حمله نکند ؛ غذا های آن ها را ندزدند ، نوزاد های کوچولو را اذیت نکنند و هزار هزار بلای دیگر سر آن ها نیاورند . با اینکه مادر مورچه ها خیلی گوش به زنگ بود ، با اینکه مورچه های نگهبان خیلی مراقب بودند ، با اینکه مورچه های سرباز با شجاعت از لانه دفاع می کردند و با اینکه مورچه های کارگر به سرعت فرار می کردند و نوزادها را نجات می دادند ، باز هم مورچه های سرخ هر کاری دلشان می خواست می کردند ؛ چون هم قوی تر بودند و هم زیادتر .
-شمشیر سامورایی ها در ژاپن باستان
مجلات دوست کودکانمجله کودک 323صفحه 33