مجله کودک 349 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 349 صفحه 3

علیرضا گیوه­چی/ 12 ساله/ از قم نقاشی زهرا یکی بود یکی نبود یه ماهی قرمز قشنگ تو تنگ بلوری آب بود، نه تو آکواریوم خونه­ی شما، نه تو حوضچه­ی قدیمی خونه­ی مادربزرگ، ماهی قرمز ما همراه دوستاش تو نقاشی زهرا بودند. ماهی قرمز خیلی خوشگل و شیطان بود. از این طرف آب شنا می­کرد به اون طرف آب، توی نقاشی زهرا هوا آفتابی بود و ماهی قرمز خیلی خوشحال بود از اینکه زهرا برای نقاشی یک خورشید زرد و سوزان کشیده بود. ماهی قرمز با رنگین کمان، یه ماهی رنگی رنگی، دور و بر هم دیگه می­چرخیدند تا نزدیک یه کشتی رسیدند. تور ماهیگیری توی آب پهن شده و در کمین ماهی کوچولوها ولو شده بود. ماهی قرمز تا به خودش اومد، دید که گرفتار شد. تور جمع شد و به طرف بالا. ماهی رنگین کمان دوستش­رو نگاه می­کرد که توی تور گیر کرد. هر چه سعی کرد اون­رو نجات بده نشد که نشد. حالا باید چکار بکنه رنگین کمان؟ اطرافش­رو نگاه کرد، کسی­رو پیدا نمی­کرد. روی آب اومد. کنار نقاشی، زهرا خوابش برده بود. ماهی رنگین کمان از دریا پرید بیرون و کنار دست زهرا افتاد. زهرا احساس خیسی کرد. یه قطره آب دریا خورد روی دست و صورتش. از خواب پرید. ای وای ماهی رنگین کمان داره می­میره! چی می­خواد به من بگه؟! زهرا نقاشی­رو نگاه کرد. ماهی قرمز گرفتار شده. رنگین کمان پرید توی آب. زهرا هم سریع برای نقاشی یه اره ماهی کشید. اون­رو انداخت توی دریا، اره ماهی و رنگین کمان رفتند تا ماهی قرمزرو نجات بدهند. اره ماهی شروع کرد به پاره کردن تور و ماهی قرمزرو نجات داد. ماهی قرمز و ماهی رنگین کمان کنار دفتر زهرا روی آب آمدند و از زهرا تشکر کردند. زهرا هم دفتر نقاشی­رو بست و ماهی­ها با خیال راحت خوابیدند. شهین حیدریان از رشت زهر امعصوم­پورفرد/ 16 ساله/ از قم زهرا داودآبادی/ کلاس اول دبستان/ از داودآباد لطیفه: رئیس بیمارستان رئیس بیمارستان پس از گزارش مفصّلی که به بازرس تیمارستان داد، گفت: از وضع تیمارستان و مریض­ها کاملاً راضی­ام. فقط در بین بیماران مردی هست که اصرار دارد برج ایفل را به من بفروشد و ا ز مدتها پیش مرا درگیر خود کرده است. بازرس گفت: خوب، چرا نمی­خَری؟!!!!! رئیس تیمارستان گفت: راستش خیلی گران می­گوید، اگر کمی ارزان­تر حساب می­کرد، حتماً می­خریدم!!!!! یه روز.....! یه روز یه نفر از حال میره، از پذیرایی بیرون می­آد! یه روز.....! یه روز یه نفر عینک آفتابی میزنه و می­ره دریا. وقتی دریا را می­بینه می­گه: آه، چقدر نوشابه! آیین ارتباط نماز، چون دریچه­ای به کوچه باغِ پاکی است نماز، بال و پر زدن از این جهان خاکی است نماز می­کند مرا رفیق با فرشته­ها نماز می­برد مرا به اوج آسمان، خدا مصطفی طاعتی­زاده 12 ساله از تهران فاطمه معصومی/ 8 ساله/ از رفسنجان نام جاندار: میگوی پیستول اندازه: حدود دو سانتی­متر گستردگی: اقیانوس هند و آرام زیستگاه: مناطق کم عمق آب، اطراف صخره­ها تغذیه: ماهی­های کوچک، سخت پوستان کوچک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 349صفحه 3